سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زندگی نامه امام علی(ع)17-3

على علیه السلام فورا آهنگ او نمود و چون نزدیکش رسید بطعن نیزه از اسب بر زمین انداخت،بسر وقتى خود را در چنگال مرگ دید به پیروى از عمروعاص کشف عورت نمود و خود را از شمشیر على علیه السلام محفوظ داشت على علیه السلام چشم از او برگردانید و فرمود لعنت خدا بر عمرو عاص که این عمل زشت را براى شما بدعت گذاشت،بسر هم فرار نمود و خود را بسپاه شامیان رسانید و بجاى بلند آوازه شدن مورد ننگ و عار گردید.

از آن پس عساکر عراق شامیان را هجو میکردند که شما دم از مردانگى میزنید ولى در صحنه کارزار سپر شما عورت شما است عجب حیله ننگینى است که عمرو عاص در میان شما یادگار گذاشته است و اشاره بدین مطلب فرمایش على علیه السلام در نهج البلاغه است که ضمن شرح رذائل اخلاقى عمرو عاص فرماید:

فاذا کان عند الحرب فاى زاجر و امر هو ما لم تاخذ السیوف ماخذها،فاذا کان ذلک کان اکبر مکیدته ان یمنح القوم سبته! (20)

(چون در جنگ حاضر شود مادامیکه شمشیرها از غلافت بیرون نیامده‏اند چه بسیار امر و نهى (براى ایجاد فتنه) میکند و آنگاه که شمشیرها کشیده شد بزرگترین حیله او آنست که عورت خود را بمردم نمایان سازد) .


از جمله کسانى که در صفین از سپاه على علیه السلام شربت شهادت نوشیدند عمار یاسر بود،این مرد شریف از صحابه بزرگ پیغمبر صلى الله علیه و آله بوده و با اینکه سن مبارکش در حدود نود سال بود بمیدان کارزار شتافت و با منطقى شیرین رسول اکرم و اولادش را ستود و معاویه و پیروانش را مذمت کرد و گفت:

نحن ضربناکم على تنزیله‏ 
و الیوم نضربکم على تأویله

(در گذشته شما را براى نزول قرآن میزدیم و امروز براى تأویل آن با شما میجنگیم.) و پس از جنگ و کشتار زیاد بوسیله ابو العادیه بدرجه شهادت نائل آمد و على علیه السلام از شهادت او بسیار غمگین شد و بسپاهیانش فرمود هر کس در مرگ عمار اندوهگین نشود او را بهره از اسلام نباشد.

پس از شهادت عمار تشتت و تزلزلى در میان سپاهیان شام افتاد زیرا شنیده بودندکه پیغمبر صلى الله علیه و آله بعمار فرموده بود:

تقتلک الفئة الباغیة یعنى ترا قوم گمراه و ستمگر خواهند کشت.

شامیان گفتند پس معلوم میشود که ما قوم گمراه و ستمگریم که عمار را کشته‏ایم معاویه گفت:انما قتله من اخرجه.

یعنى کسى او را کشته است که از شهر و خانه‏اش بیرون کشیده و بجنگ آورده و بکشتن داده است و از گفتن این سخن منظورش على علیه السلام بود.عمرو عاص آهسته بمعاویه گفت در اینصورت موجب قتل حمزه هم پیغمبر است نه مشرکین مکه زیرا پیغمبر صلى الله علیه و آله او را در احد بمیدان جنگ آورده بود!معاویه گفت جاى شوخى و فضولى نیست و این سخن پیش دیگرى باز مگوى.

از دیگر سرداران فداکار على علیه السلام هاشم بن عتبه (معروف بمرقال) و عمر بن محصن و خزیمة بن ثابت معروف به ذوالشهادتین بودند که پس از جنگهاى سخت شهید گردیدند.

در میان سرداران و فرماندهان على علیه السلام مالک اشتر وجهه ممتازى داشت جنگهاى سختى در صفین نمود و چند مرتبه سپاه شام را شکست فاحش داد.

در یکى از روزها که مبارز میطلبید از طرف معاویه عبید الله بن عمر بدون اینکه بشناسد او مالک است بمبارزه‏اش رفت و رجز خواند و چون از نزدیک مالک را شناخت بهراسید و وحشت زده خاموش ماند و دانست که در چنگال مرگ افتاده است،آنگاه گفت اى مالک اگر میدانستم که توئى مبارز میطلبى هرگز بیرون نمیآمدم و اکنون اجازت بده که بر گردم،مالک گفت چگونه این ننگ را قبول کنى که شامیان بگویند عبید الله از جلو هماورد خود گریخت،گفت سخن مردم در برابر جان من اهمیتى ندارد اگر بگویند:فر جزاه الله بهتر است که بگویند:قتل رحمه الله،مالک گفت ترا نادیده گرفتم بر گرد اما ازین پس تا کسى را نیک نشناسى بجنگ او بیرون مشو،عبید الله بمحل خود بازگشت و گفت خداوند مرا امروز از شر این شیر شرزه نجات داد !معاویه گفت اى ترسو گریختنت بس نیست با توصیف شجاعت مالک روحیه سپاهیان را هم ضعیف میکنى؟مالک مردى‏است تو هم مردى اینهمه خوف و هراس براى چیست و چرا با او بمقاتله نپرداختى؟

عبید الله گفت اى معاویه ترا نسزد که مرا شماتت کنى عامل اصلى این جنگ و خونریزى تو هستى و تو سزاوارترى که بمبارزه او بروى پس چرا نمیروى مالک مردى است تو هم مردى!

چند تن از سرداران معاویه هر یک با قوم و قبیله خود تحت فرماندهى عمرو عاص آهنگ قتال مالک اشتر نمودند،مالک با عده‏اى از قبیله خود حمله سختى بر آنها نمود و هشتاد نفر از آنجمع را بقتل رسانید،مالک سعى داشت که بخود عمرو عاص دست باید بدینجهت متوجه او میشد تا اینکه توانست بنزدیکى وى رسیده و او را با نیزه بزمین اندازد در اینموقع عده زیادى از اطرافیان عمرو عاص میان او مالک حائل شدند و عمرو را از آن وضع نجات داده و از میدان خارج نمودند.

مالک بچند شجاع دیگر هم که با قبیله خود بجنگ او آمده بودند حمله کرد و مردان نامى و دلاوران بزرگ را چون یزید بن زیاد و نعمان بن جبله از پا درآورد و قبایل آنها را تار و مار کرد و رشادتهائى ابراز نمود که همه را بتعجب و حیرت واداشت.

همچنانکه سابقا اشاره گردید این جنگ از خونین‏ترین جنگهاى داخلى اسلام بود و على (ع) از این اختلاف و پراکندگى بسیار متأسف و اندوهگین بود بارها معاویه را نصیحت کرد نتیجه نگرفت،او را بمبارزه فرا خواند اجابت ننمود حتى براى بار دیگر با خواندن اشعار دلپذیرى معاویه را بمبارزه خواست و چون پاسخى نشنید باتفاق مالک اشتر بر آن قوم گمراه حمله نموده و در اندک مدتى سپاهیان معاویه را طومار پیچ کرد.

روزهاى آخر جنگ شکست سپاه شامیان مسلم بود و حملات شجاعانه عساکر عراق تحت فرماندهى على (ع) و مالک اشتر و سایر فرماندهان شیرازه کار سپاه معاویه را گسیخت و شکست آنها را حتمى نمود ولى معاویه هر دم فرماندهان خود را بفرماندارى ایالات وعده میداد و افراد عادى را نیز با دادن درهم و دینار بجنگ وا میداشت.بنا بروایت مورخین دو مرتبه تمام سپاهیان عراق از جاى خود بجنبیدند،یکى پس از شهادت عده‏اى از صحابه و یاران على (ع) مانند عمار یاسر و اویس قرنى که سرداران کوفى و جوانان بنى‏هاشم باتفاق عده تحت فرماندهى خود بر سپاه شام حمله کرده و صورت بندیهاى رزمى آنها را از هم متلاشى و هر عده را بگوشه‏اى متوارى ساختند بطوریکه خود معاویه نیز از پست فرماندهى خویش فرار کرده و در حال تضرع و زارى از لشگریان خود استمداد میجست و آنها را با وعده‏هاى دروغ دلگرم و امیدوار نموده و بصبر و شکیبائى دعوت میکرد مرتبه دوم هم در جنگ لیلة الهریر بود که شرح آن بترتیب زیر است.

همه میدانند که در شبهاى سرد زمستان سگ‏ها در اثر فشار سرما بجاى پارس کردن زوزه میکشند و از درد سرما مینالند،این ناله و زوزه سگ را در لغت عرب هریر گویند.

در جنگ لیلة الهریر نیز کسانى که زخمى شده بودند از کثرت زخم و شدت درد مخصوصا مجروحین سپاه معاویه ناله میکردند و آوازى که در آن شب تاریک بگوش میرسید شباهت زیاد بزوزه سگ در شبهاى زمستان داشت بدینجهت آن شب را لیلة الهریر گویند.

اما پیش از آنکه جنگ لیلة الهریر که آخرین جنگ صفین بود بوقوع پیوندد مکاتبه‏اى میان على علیه السلام و معاویه انجام گردیده است که ذیلا بدان اشاره میشود.

چند روز پیش از شروع جنگ لیلة الهریر معاویه نامه‏اى بحضرت امیر (ع) نوشته و خواسته بود که آنحضرت ایالت شام را بمعاویه واگذار کند تا جنگ را خاتمه دهند!

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد که معاویه موقع نوشتن نامه مقصودش را بعمرو عاص گفت و عمرو خندید و گفت اى معاویه چقدر ساده‏اى؟مگر حیله و مکر تو در اراده على اثر مى‏بخشد؟

معاویه گفت مگر من و او هر دو از فرزندان عبد مناف نیستیم؟عمرو گفت‏درست است ولى آنها خاندان نبوتند و ترا از چنین مقامى بهره‏اى نباشد و اگر میخواهى بنویس!

معاویه نامه‏اى بدین مضمون به آنحضرت نوشت که اگر ما میدانستیم جنگ و خونریزى تا این اندازه بما آسیب و زیان وارد میسازد هیچیک بدان اقدام نمى‏نمودیم و اکنون ما بر عقل خود چیره شدیم که باید از گذشته نادم شویم و در آینده در صدد اصلاح برآئیم،قبلا نیز ایالت شام را بدون اینکه طوق طاعت تو بر گردن من باشد از تو خواستم نپذیرفتى امروز هم همان را میخواهم،سوگند بخدا که از سپاهیان،زیاد کشته شده و دلاوران رزم از بین رفته‏اند و باید در فکر جانهاى باقى مانده بود،و ما فرزندان عبد مناف هستیم و هیچیک از ما را بدیگرى برترى نیست که مطیع او گردد و السلام.

على علیه السلام پس از خواندن نامه معاویه پاسخ او را بدین مضمون مرقوم فرمود:

و اما اینکه شام را از من خواستى،من کسى نیستم که آنچه را دیروز از تو منع کرده‏ام امروز آنرا بتو ببخشم،و اما سخن تو که از سپاهیان زیاد کشته شده‏اند و باید در فکر جانهاى باقى مانده بود بدان که هر کس در راه حق کشته شده بسوى بهشت رفته و هر که در راه باطل بقتل رسیده بدوزخ افتاده است،و اما گفتار تو که ما فرزندان عبد مناف هستیم درست است ولى امیه مانند هاشم،و حرب مانند عبد المطلب،و ابو سفیان مانند ابوطالب نیست و نه مهاجر مانند آزاد شده است،و نه کسى که نژادش پاک و اصیل است مانند کسى است که بدیگرى چسبیده و بدو نسبت داده شده است (بنا بعقیده بعضى امیه پسر عبد شمس نبوده بلکه غلام رومى بوده است که عبد شمس او را برسم جاهلیت بخود نسبت داده بود و فرمایش امام اشاره بدین مطلب است) و نه آنکه حق است مانند کسى است که براه باطل میرود،و نه کسى که ایمان آورده با آنکه حیله‏گر و دغلباز است یکسان باشد.

و البته بد فرزندى باشد کسى که (مانند تو) از پدرانش که گذشته و در دوزخ افتاده‏اند پیروى کند و گذشته از اینها،بزرگى و شرافت نبوت در خاندان ما است که‏بوسیله آن عزیز نافرمان را خوار و خوار فرمانبردار را ارجمند گردانیم،و چون خداوند قوم عرب را گروه گروه داخل دینش گردانید گروهى با میل و رغبت آنرا پذیرفته و گروهى هم از روى ناچارى تسلیم گردیدند،شما از کسانى بودید که براى دنیا دوستى و یا از ترس شمشیر داخل دین شدید در موقعى که سبقت کنندگان در ایمان پیروزى یافته و هجرت کنندگان پیشین در مقام فضیلت جاى داشتند بنابر این از شیطان پیروى منما و او را بخود راه مده.

چون نامه على علیه السلام بمعاویه رسید از نامه‏نگارى خود پشیمان شد و چند روز آنرا از عمرو عاص پنهان نمود سپس او را خواست و نامه را باو خواند عمرو او را شماتت نمود و از اینکه على علیه السلام معاویه را سرزنش نموده بود شاد گشت(21) .

على علیه السلام پس از فرستادن پاسخ نامه معاویه تصمیم گرفت که کار را با او یکسره کند زیرا متجاوز از یکسال از شروع جنگ صفین گذشته بود و در طول این مدت هر چه از طرف آنحضرت موعظه و اندرز براى معاویه خوانده شد سودى نبخشید و جنگ نیز بصورت انفرادى و مبارزه طلبى و حتى بصورت حملات قبیله‏اى نتیجه کار را معلوم و قطعى ننمود روى این اصل بفرمان همایون على علیه السلام تمام فرماندهان بزرگ و کوچک رده‏هاى مختلفه قشون على علیه السلام تحت نظر مستقیم آنحضرت کمیسیونى تشکیل و موضوع را در شوراى عالى نظامى مطرح نمودند و آخر الامر تصمیم بر این گرفته شد که کلیه سپاهیان عراق بیک حمله عمومى شبانه (جنگ لیلة الهریر) دست زنند و کار را با معاویه و سپاهیانش یکسره نمایند.

براى اجراى این طرح یکى از شبهاى صفر سال 38 را انتخاب کردند و على علیه السلام روز قبل از آنشب ضمن صدور دستورات جنگى بسپاهیان خود چنین فرمود:

معاشر المسلمین استشعروا الخشیة و تجلببوا السکینة...

اى گروه مسلمین خوف (از خدا) را شعار خود قرار دهید و جامه وقار و آرامش بر تن کنید،دندانها را بهم بفشارید که این عمل شمشیرها را از سرها دور گرداند،لباس جنگ را کامل بپوشید و شمشیرها را پیش از کشیدن از غلاف بجنبانید،دشمن را بگوشه چشم و خشمگین بنگرید و بچپ و راست نیزه بزنید و شمشیرها را با پیش نهادن گامها بدشمن رسانید،و بدانید که شما در نظر خدا بوده و با پسر عم رسول خدا صلى الله علیه و آله هستید،حمله‏هاى پى در پى کنید و از فرار کردن شرم داشته باشید که فرار موجب ننگ در نسل و اولاد شما و آتشى براى روز حساب باشد،و از جدائى روحتان از بدن خوشحال شوید و بآسانى بسوى مرگ روید،و بر شما باد (حمله) باین سیاهى لشگر (انبوه لشگر شامیان) و باین خیمه افراشته شده (پاسگاه فرماندهى معاویه) پس درون آنرا بزنید که شیطان (معاویه) در گوشه آن پنهان شده است و براى جهش بسوى شما دستى پیش آورده و براى فرار پا را عقب گذاشته است (اگر از شما ضعف و ناتوانى بیند حمله میکند و اگر شجاعت و دلیرى بیند فرار نماید) پس قصدتان جنگ با او و همراهانش باشد تا حقیقت براى شما روشن و آشکار گردد و شما برتر و بالاترید و خدا با شما همراه است و هرگز اعمالتان را بى پاداش نگذارد (22) .

چون شب فرا رسید فرمان حمله صادر شد و تمام سپاهیان عراق رو بسوى شامیان یورش برده و تا سپیده دم دست از سر آنها بر نداشتند،حملات شدید عساکر عراق در آن شب تاریک چنان رعب و وحشتى در دل شامیان انداخت که کسى را امید نجات از آن مهلکه نبود تمام صفوف سپاه شام از هم پاشیده شد و یک تزلزل روحى در میان افراد آن سپاه حکمفرما گردید!

واحدهاى سپاه معاویه از اختیار و کنترل فرماندهان خود خارج گردید و نظم و انضباط که لازمه هر اجتماع نظامى است بکلى از آنان رخت بر بست،رزمجویان عراق فداکارى و رشادت را بمنتها درجه خود رسانیدند و رعب و وحشت را در دلهاى شامیان جایگزین نموده و جمع کثیرى را از دم شمشیر گذرانیدند بطوریکه بنوشته ابن شهر آشوب در آنشب چهار هزار نفر از سپاه على علیه السلام و سى و دو هزار نفر از شامیان کشته شده بودند و صاحب کشف الغمه نیز تلفات آنشب را سى و شش هزار نفر نوشته است (23) .مالک اشتر با فریادهاى خود سپاهیان عراق را نوید پیروزى و تسلط بر شامیان میداد و آنها را در آن گیر و دار معرکه فراوان میستود،على علیه السلام نیز فرماندهى کل نیروها را بعهده خود گرفته و نظم و تعادل را در میان واحدهاى مختلفه سپاه خود برقرار میکرد و چنانچه وقفه‏اى در قسمتى از لشگریان خود میدید با حملات حیدرانه خود آنها را رو بسوى هدف سوق میداد.

بارى قشون معاویه با آن انبوه و تراکمى که داشت از جا کنده شد و تمام صفوف آن متلاشى گشته و عفریت مرگ در نظر یکایک آنان مجسم گردید،عده‏اى که در دفاع از مقاصد شوم معاویه سر سخت بودند بقتل رسیدند و گروهى نیز فرار کرده و متوارى شدند.

روز روشن شده بود و سپاهیان على علیه السلام در اردوگاه معاویه تاخت و تاز میکردند،معاویه هم که خود در صدد فرار بود شنید که على علیه السلام سپاهیانش را بادامه جنگ ترغیب میکند و میفرماید اى گروه مؤمنین دیدید که کار جنگ با دشمنان تا کجا انجامید آثار فتح و ظفر ظاهر گشته و کار نزدیک باتمام است،آنگاه معاویه بعمرو عاص خطاب کرد و گفت شنیدى على چه گفت اکنون تدبیر و چاره چیست؟

عمرو گفت اى معاویه بدانکه مردان ما را نمیتوان با مردان على قرین و هماورد داشت تو خود نیز با على هرگز هماورد نتوانى بود،گذشته از اینها على در این جنگ سعادت شهادت را میخواهد در حالیکه تو زخارف دنیا را خواهى و مردم عراق از تو بیمناکند که اگر بدانها مسلط شوى آنان را از پا در آورى در صورتیکه مردم شام از پیروزى على ایمن و آسوده‏اند که اگر ظفر یابد آنها را کیفر نکند بنابر این با توجه بدین اوضاع و احوال هرگز تو بر على غلبه نخواهى یافت!

معاویه گفت اى عمرو من ترا نخواسته‏ام که مرا بیم دهى و سپاهیان شام را بد دل و ضعیف گردانى و سپاه عراق را بشجاعت بستائى،اکنون تدبیرى بیاندیش که چگونه از این ورطه بلا نجات یابیم مگر تو حکومت مصر را نمیخواهى؟

عمرو گفت اى معاویه من از روز اول میدانستم که با جنگ نمیتوان بر على پیروز شد لذا براى چنین روزى حیله‏اى اندیشیده‏ام فورا دستور بده در نزدهر کسى که قرآن است بگیرند و آنها را بر نوک سنانها نصب کنند و بر لشگر عراق عرضه نمایند و بگویند اى مردم با ما بکتاب خدا رفتار کنید و خون مسلمانان را بنا حق مریزید چون چنین کنند میان عساکر عراق تفرقه افتد و در نتیجه اختلاف دست از مقاتلت بر میدارند (24).

معاویه گفت اى عمرو نیکو حیله‏اى اندیشه‏اى و بلافاصله دستور داد قرآنها را جمع کرده و گروهى آنها را بر سر نیزه‏ها زدند و در پیش عساکر عراق با صداى بلند فریاد زدند:

یا معشر العرب هذا کتاب الله بیننا و بینکم.اى قبایل عرب اینهمه کشتار براى چیست این کتاب خداست میان ما و شما داورى کند!

مالک اشتر که در اثر حمله‏هاى شجاعانه بیش از سایر فرماندهان پیشروى کرده بود گفت:اى مردم فریب مخورید اینها بکتاب خدا عقیده ندارند،این مدت ما اینها را موعظه نمودیم و نصیحت کردیم و بقرآن و احادیث نبوى دعوت کردیم نتیجه نبخشید،اینها از ترس جان خود باین حیله دست زده‏اند قرآن ناطق على است.

اشعث بن قیس که در میان عساکر عراق بود فریاد زد:دیگر با این قوم نمیتوان جنگ نمود زیرا اینان ما را بحکمیت قرآن دعوت کردند!بدنبال اشعث خالد بن معمر که معاویه وعده امارت خراسان را بوى داده بود با او هم آواز شد و در اثر سخنان آنها مردم جنگ دیده و خسته عراق که گوئى دنبال بهانه میگشتند رأى و عقیده آنها را پذیرفته و گفتند که دیگر جنگ با اینان حرام است و الان باید این غائله خاتمه یابد و قرآن میان دو طرف حکومت کند!

اشعث بن قیس مردى بود متلون و یکمرتبه پس از اسلام آوردن مرتد شده بود و در زمان خلافت ابوبکر مجددا اسلام آورد و از طرف عثمان نیز بحکومت آذربایجان منصوب شده بود،موقعیکه على علیه السلام بخلافت رسید او نیز بظاهر بیعت نمود اما چون صلاحیت امارت نداشت على علیه السلام او را معزول فرمود از اینرو اشعث چندان دل خوشى از آنحضرت نداشت و شاید دنبال بهانه میگشت که بالاخره کار خودرا کرد و در آنموقع حساس میان عساکر عراق نفاق و اغتشاش انداخت و تمام زحمات و رنج آنها را که در مدت یکسال و نیم جنگ صفین متحمل شده بودند بهدر داد.

اشعث چون مالک را در صف مقدم جبهه مشغول رزم دید مردم را بضد جنگ فرا خواند و در مورد نتیجه وخیم برادر کشى و نفاق و همچنین فوائد اتفاق و اتحاد خطابه‏اى ایراد کرد و روحیه عساکر عراق را متزلزل گردانید بطوریکه گروهى از هواخواهان اشعث شمشیرها را در غلاف گذاشته و فریاد زدند که ما خواستار صلح هستیم!

ولى مالک اشتر گوشش بدین حرفها بدهکار نبود و کار خود را میکرد،میزد و میکشت و راه سرا پرده معاویه را پیش گرفته بود،اشعث که مالک را چنین دید با لحن تهدید آمیز بعلى علیه السلام گفت یا على مالک را احضار کن و بر این غائله خاتمه بده!

على علیه السلام ناچار یزید بن هانى را نزد مالک فرستاد و جریان امر را باطلاع او رسانید،مالک گفت تو بچشم خود صحنه کار زار را میبینى بعرض على علیه السلام برسان که ساعتى بمن مهلت دهد تا معاویه را در حضورش حاضر سازم.

یزید برگشت و گفت یا امیر المؤمنین لشگر دشمن در حال هزیمت است و نسیم پیروزى بر پرچم مالک وزیدن گرفته است کسى قدرت مقابله در مقابل مالک ندارد و او در حال کشتار و تعقیب آنها است و ساعتى مهلت خواسته است که معاویه را زنده و مغلول بحضورتان رساند.

اشعث چون این سخن شنید بانگ زد:یا على مالک را احضار کن تا برگردد والا ترا زنده نمیبیند !

على علیه السلام فرمود مگر ندیدید من یزید را فرستادم؟آنگاه مجددا یزید را پیش مالک فرستاد و موضوع مخالفت اشعث و همراهانش را باو خبر داد،مالک در حالیکه خشم و غضب اندامش را لرزان و مرتعش نموده بود دست از فتح و پیروزى کشید و راه خدمت على علیه السلام پیش گرفت.

<** ادامه مطلب... **>



[ پنج شنبه 91/5/19 ] [ 1:12 صبح ] [ جلال ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه