سفارش تبلیغ
صبا ویژن
داستان (خلیفه دوم) با (خلیفه اول)1

 

آیا عمر با ابابکر مخالفت می کرد؟!

 

ابن ابى حاتم از عبیدة سلمانى نقل مى کند که گفت:

عیینة بن حصین و اقرع بن حابس نزد ابابکر آمدند و گفتند: اى خلیفه! زمینى شوره زار نزد ماست و محصول نمى دهد; اگر صلاح مى دانى آن را به ما ببخش تا در آن کشت کنیم، شاید خدا در آن برکت قرار دهد!

ابوبکر نیز آن زمین را به آن دو نفر داد و قباله اى نوشت و گواه بر آن گرفت و به آن ها داد.

 

آن دو تن نزد عمر رفتند تا گواهى بدهد، و هنگامى که قباله را برایش خواندند از دست شان گرفت و با بى احترامى آن را از بین برد. آن دو تن نیز به بدگویى عمر پرداختند.(55)

متقى هندى مى افزاید: آن دو نزد ابابکر رفتند و گفتند: آیا تو خلیفه اى یا عمر؟!

ابابکر گفت: ایشان است; و اگر مى خواست مى توانست خلیفه بشود!(56)

عمر، در جریان فرمانداران نیز با ابابکر مخالفت کرد; وى پس از مرگ ابابکر، فرمانداران انتخابى او را برکنار کرد; براى مثال خالد بن ولید، مثنى بن حارثه شیبانى، شرحبیل بن حسنه، انس بن مالک، عکرمة بن ابى جهل و ابو عبیدة بن جرّاح را برکنار کرد.(57)

وى، پس از آن که ابوبکر مرد و خود خلیفه شد نیز به مخالفت با ابابکر پرداخت; زیرا به مجلس زنانه اى که براى ابابکر برپا شده بود رفت و بدون آن که اجازه ورود بگیرد مردى را بین آنان فرستاد و ام فروه دختر ابوقحافه را بیرون کشید و عمر با چوب دستى اش به شدّت ام فروه را زد و زنان را بیرون کرد(58); در اثر این حمله، ام فروه تا آخر عمرش یک چشمش کور شد.

اقرع بن حابس نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) رفت، و ابوبکر گفت: اى رسول خدا! او را به عنوان رئیس قبیله اش بگمار.

عمر گفت: این کار را مکن.

آن دو آنقدر به مشاجره لفظى پرداختند که صداى شان بالا گرفت و ابوبکر به عمر گفت: تنها، قصد مخالفت با من را داشتى.

عمر گفت: چنین نیست.

در این هنگام آیه آمد که صداى تان را بالاتر از صداى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)بلند مکنید.(59)

عمر، در زمینه امور اقتصادى نیز با ابابکر مخالفت کرد; زیرا ابوبکر بیت المال را به گونه هم سان تقسیم مى کرد ولى عمر این روش را به کار نبرد.

ابوبکر، در جنگ هایى که با عرب هاى مرتد داشت زنان و بچگانشان را نیز، اسیر کرد ولى عمر زنان و بچگان را آزاد کرد(60).

و این نشانگر نظر عمر است که آنان را همانند مرتد شدگان نمى دانسته است.

عمر، در سقیفه به ابن جرّاح گفت: دستت را بگشا تا با تو بیعت کنیم. او گفت: اى عمر، از اول اسلامت ندیدم که کار خلافى انجام بدهى; آیا با وجود صدّیق (ابابکر) مى خواهى با من بیعت کنى؟!(61)

 

 

ادامه دارد...



[ چهارشنبه 91/5/25 ] [ 12:1 صبح ] [ جلال ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه