بخش اول-بحث درباره تاریخ و زمان بعثت
درباره تاریخ بعثت رسولخدا(ص)در روایات و احادیثشیعه و اهل سنت اختلاف است و مشهور میان علماء ودانشمندان شیعه آن است که بعثت آنحضرت در بیست وهفتم رجب سال چهلم عام الفیل بوده،چنانچه مشهور میان علماءو محدثین اهل سنت آن است که این ماجرا در ماهمبارک رمضان آن سال انجام شده که در شب و روز آن نیزاختلاف دارند،که برخى هفده رمضان و برخى هیجدهم و جمعى نیز تاریخ آنرا بیست و چهارم آن ماه دانستهاند.[141]و البته در پارهاى از روایات شیعه نیز بعثت رسولخدا(ص)درماه رمضان ذکر شده مانند روایت عیون الاخبار صدوق(ره)کهمتن آن اینگونه است که:
درباره تاریخ بعثت رسولخدا(ص)در روایات و احادیثشیعه و اهل سنت اختلاف است و مشهور میان علماء ودانشمندان شیعه آن است که بعثت آنحضرت در بیست وهفتم رجب سال چهلم عام الفیل بوده،چنانچه مشهور میان علماءو محدثین اهل سنت آن است که این ماجرا در ماهمبارک رمضان آن سال انجام شده که در شب و روز آن نیزاختلاف دارند،که برخى هفده رمضان و برخى هیجدهم و جمعى نیز تاریخ آنرا بیست و چهارم آن ماه دانستهاند.[141]و البته در پارهاى از روایات شیعه نیز بعثت رسولخدا(ص)درماه رمضان ذکر شده مانند روایت عیون الاخبار صدوق(ره)کهمتن آن اینگونه است که:
وقتى شخصى به نام فضل از امام رضا علیه السلام مىپرسدکه چرا روزه فقط در ماه مبارک رمضان فرض شد و در سایرماهها فرض نشد؟امام علیه السلام در پاسخ او فرمود:
«لان شهر رمضان هو الشهر الذى انزل الله تعالى فیه القرآن...»
تا آنجا که میفرماید:«...و فیه نبى محمد صلى الله علیه و آله»
-یعنى بدانجهت که ماه رمضان همان ماهى است که خداىتعالى قرآن را در آن نازل فرمود... و همان ماهى است کهمحمد(ص)در آن به نبوت برانگیخته شد...[142]که چون مخالف با روایات دیگر شیعه در اینباره بوده است.
مرحوم مجلسى احتمال تقیه در آن داده،و یا فرموده که باید حمل بر برخىمعانى دیگرى جز معناى بعثت اصطلاحى شود،زیراتاریخ بیست و هفتم ماه رجب بنظر آن مرحوم نزد علماى امامیهمورد اتفاق و اجماع بوده و گفته است:«...و علیه اتفاقالامامیة».
و اما نزد محدثین و علماى اهل سنت همانگونه که گفته شدمشهور همان ماه رمضان است[143]، اگر چه در شب و روز آناختلاف دارند،و در برابر آن نیز برخى از ایشان دوازدهم ماهربیع الاول و یا دهم آن ماه،و برخى نیز مانند شیعهبیست و هفتم رجب را تاریخ بعثت دانستهاند.[144] و بدین ترتیباقوال درباره تاریخ ولادت آنحضرت بدین شرح است:
1-بیست و هفتم ماه رجب و این قول مشهور و یا مورد اتفاقعلماى شیعه و برخى از اهل سنت است[145].
2-ماه رمضان(17 یا 18 یا 24 آن ماه)و این قول نیز مشهور نزدعامه و اهل سنت است[146].
3-ماه ربیع الاول(دهم و یا دوازدهم آن ماه)و این قول نیز ازبرخى از اهل سنت نقل شده[147].
و اما مدرک این اقوال:
مدرک شیعیان در این تاریخ یعنى 27 رجب،روایاتى استکه از اهل بیت عصمت و طهارت رسیده مانند روایاتى که در کتاب شریف کافى از امام صادق علیه السلام و فرزند بزرگوارشحضرت موسى بن جعفر علیه السلام روایتشده،و نیز روایتى کهدر امالى شیخ(ره) از امام صادق علیه السلام نقل شده است[148]و از آنجا که«اهل البیت ادرى بما فى البیت»گفتار اینبزرگواران براى ما معتبرتر از امثال عبید بن عمیر و دیگران است.
و اما اهل سنت که عموما ماه رمضان را تاریخ بعثتدانستهاند مدرک آنها در این گفتار اجتهادى است که از چند نظرمخدوش و مورد مناقشه است،و آن اجتهاد این است که فکرکردهاند بعثت رسولخدا توام با نزول قرآن بوده،و نزول قرآن نیزطبق آیه کریمه:/شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن.../[149] در ماهمبارک رمضان انجام شده،و با این دو مقدمه نتیجهگیرى کردهو گفتهاند:بعثت رسولخدا در ماه رمضان بوده است،در صورتیکههر دو مقدمه و نتیجهگیرى مورد خدشه است زیرا:
اولا-این گونه آیات که با لفظ«انزال»آمده بگفته اهلتفسیر و لغت مربوط به نزول دفعى قرآن کریم است-چنانچه مقتضاى لغوى آن نیز همین است-نه نزول تدریجى آن،و دراینکه نزول دفعى آن به چه صورتى بوده و معناى آن چیست.
اقوال بسیارى وجود دارد که نقل و تحقیق در اینباره از بحثتاریخى ما خارج است.و قول مشهور آن است که ربطى بهمسئله بعثت رسولخدا(ص)که بگفته خود آنها بیشتر از چند آیهمعدود بر پیغمبر اکرم نازل نشد ندارد،و مربوط است به نزولدفعى قرآن بر بیت المعمور و یا آسمان دنیا-چنانچه سیوطى ودیگران در ضمن چند حدیث در کتاب در المنثور و اتقان از ابنعباس نقل کردهاند-و عبارت یکى از آن روایات که سیوطىآنرا در در المنثور در ذیل همین آیه از ابن عباس روایت کردهاینگونه است که گفته است:
«شهر رمضان و اللیلة المبارکة و لیلة القدر فان لیلة القدر هىاللیلة المبارکة و هى فى رمضان، نزل القرآن جملة واحدة منالذکر الى البیت المعمور،و هو موقع النجوم فى السماء الدنیا، حیث وقع القرآن،ثم نزل على محمد(ص)بعد ذلکفى الامر و النهى و فى الحروب رسلا رسلا»[150].
یعنى ماه رمضان و شب مبارک و شب قدر که شب قدرهمان شب مبارک است که در ماه رمضان است و قرآن در آنشب یکجا از مقام ذکر به بیت المعمور یعنى محل وقوعستارگان در آسمان دنیا نازل شد و سپس تدریجا پس از آندر مورد امر و نهى و جنگها بر محمد(ص)فرود آمد.
و به این مضمون حدود ده روایت از او نقل شده است.
و متن روایت دیگرى که از طریق ضحاک از ابن عباسروایت کرده چنین است:
«نزل القرآن جملة واحده من عند الله من اللوح المحفوظ الىالسفرة الکرام الکاتبین فى السماء الدنیا فنجمه السفرة علىجبرئیل عشرین لیلة،و نجمه جبرئیل على النبى عشرینسنة»[151].
یعنى قرآن یکجا از نزد خداى تعالى از لوح محفوظ بهسفیران(فرشتگان)گرامى و نویسندگان آن در آسمان دنیانازل گردید و آن سفیران در بیستشب تدریجا آنرا برجبرئیل نازل کردند،و جبرئیل نیز در بیستسال آنرا بررسول خدا نازل کرد.
این درباره اصل نزول قرآن در ماه مبارک رمضان و شب قدر.
و ثانیا-در مورد قسمت دوم استدلال ایشان که نزول قرآن راتوام با بعثت رسولخدا(ص) دانستهاند.آن نیز مخالف با گفتار خودشان بوده و مخدوش است،زیرا عموم مورخین و محدثین اهلسنت معتقدند که نبوت و بعثت رسولخدا در آغاز بصورت رؤیا ودر عالم خواب بوده و پس از گذشت مدتها که برخى آنرا ششماه و برخى سه سال و برخى کمتر و بیشتر دانستهاند در عالمبیدارى به آنحضرت وحى شد و جبرئیل بر آن بزرگوار نازل گردیدو قرآن را آورد.
و این جزء نخستین حدیثهاى صحیح بخارى است که ازعایشه نقل کرده که گوید:
اول ما بدىء به رسول الله(ص)من الوحى الرؤیا الصادقهفى النوم و کان لا یرى رویا الا جاءت مثل فلق الصبح،ثمحبب الیه الخلاء فکان یخلو بغار حراء فیتحنث فیه اللیالىذوات العدد قبل ان ینزع الى اهله و یتزود لذلک،ثم یرجعالى خدیجه فیتزود لمثلها،حتى جائه الحق و هو فى غارحراء،فجاءه الملک فقال:اقرا...
و البته ما در آینده روى این حدیث و ترجمه آن مشروحا بحثخواهیم کرد،و این مطلب را تذکر خواهیم داد که در این حدیثجاى این سئوال هست که آیا عایشه این حدیث را از چه کسىنقل کرده و آیا گوینده حدیث رسولخدا(ص)بوده یا دیگرى،زیرا خود عایشه که در هنگام نبوت رسولخدا(ص)هنوز بدنیانیامده بود و قاعدتا این روایت را از دیگرى نقل کرده است، ولى%212ثآ-ثثب2ب% در اینجا از او نام نبرده...!
مگر اینکه بگویند:این اجتهاد و نظریه خود ایشان بوده کهدر اینباره اظهار کردهاند که در اینصورت این روایتخود عایشهاست و نظریه او است که در اینباره اظهار داشته و از باب حجیتروایتخارج شده و مانند نظرات دیگر میشود که لابد براىامثال بخارى که کتاب خود را با امثال آن افتتاح و آغاز کردهحجیت داشته...و بهر صورت پاسخ این سئوال را باید آنهابدهند!
ولى این مطلب بخوبى از این حدیث معلوم میشود که میاننزول وحى بر رسول خدا و نزول قرآن فاصله زیادى وجود داشته وتوام با یکدیگر نبوده و در نهایه ابن اثیر در ماده«جزء»در ذیلحدیث«الرؤیا الصالحة جزء من سبعین جزء من النبوة»[152]آمده است که گوید:
[153] و نظیر این گفتار را سیوطى در کتاب اتقان ذکر کرده[154].
و بلکه برخى از ایشان فاصله میان بعثت رسولخدا(ص)ونزول قرآن را چنانچه گفتیم سه سال دانسته و به این مطلبتصریح کردهاند،که یکى از آنها روایت زیر است که ابن کثیرآنرا صحیح و معتبر دانسته و آن روایت امام احمد بن حنبل استکه بسند خود از شعبى روایت کرده که گوید:
«ان رسول الله(ص)نزلت علیه النبوة و هو ابن اربعین سنة،فقرن بنبوته اسرافیل ثلاث سنین، فکان یعلمه الکلمة و الشىءو لم ینزل القرآن،فلما مضت ثلاث سنین قرن بنبوته جبرئیل،فنزل القرآن على لسانه عشرین سنة،عشرا بمکة و عشرابالمدینة،فمات و هو ابن ثلاث و ستین سنة»[155].
و نظیر همین گفتار از دیگران نیز نقل شده[156].
و البته ما اکنون در مقام بحث کیفیت نزول قرآن کریم ونزول دفعى و تدریجى و تاریخ نزول و بحثهاى دیگرى که مربوطبه نزول قرآن است نیستیم،و اساسا آن بحثها از بحث تاریخى ماخارج است،و مرحوم علامه طباطبائى و دیگران در اینبارهتحقیق و قلمفرسائى کردهاند که میتوانید به کتاب المیزان وکتابهاى دیگر مراجعه نمائید[157] و تنها در صدد پاسخگوئى به این استدلال بودیم که بعثت رسولخدا(ص)مقارن با نزول قرآن نبودهو از این راه نمیتوان تاریخ بعثت رسولخدا(ص)را بدست آورد.
و اما داستان کیفیت بعثت آن حضرت را بزرگان اهل سنتمانند بخارى و مسلم و ابن هشام در سیره طبق روایتى که ازعایشه نقل کردهاند و آنرا صحیحترین روایت در باب وحىدانسته و روى جملات آن بحث کرده و بلکه طبق پارهاى ازمضامین آن فتوى دادهاند اینگونه است:
«قال البخارى:حدثنا یحیى بن بکیر،حدثنا اللیث،عن عقیل،عن ابن شهاب،عن عروة بن الزبیر،عن عائشة رضى الله عنها انهاقالت:
اول ما بدىء به رسول الله صلى الله علیه و سلم من الوحى الرؤیاالصالحة فى النوم،و کان لا یرى رؤیا الا جاءت مثل فلق الصبح.
ثم حبب الیه الخلاء،و کان یخلو بغار حراء فیتحنث فیه-و هوالتعبد-اللیالى ذوات العدد قبل ان ینزع الى اهله و یتزود لذلک،ثمیرجع الى خدیجة فیتزود لمثلها.
حتى جاءه الحق و هو فى غار حراء.
فجاءه الملک فقال:اقرا.فقال:ما انا بقارىء.قال:فاخذنىفغطنى حتى بلغ منى الجهد ثم ارسلنى. فقال:اقرا فقلت:ما انابقارىء.فاخذنى فغطنى الثانیة حتى بلغ منى الجهد ثم ارسلنى. فقال:اقرا. فقلت:ما انا بقارىء،فاخذنى فغطنى الثالثة حتى بلغمنى الجهد.ثم ارسلنى فقال:/اقرا باسم ربک الذى خلق.خلقالانسان من علق،اقرا و ربک الاکرم.الذى علم بالقلم.علمالانسان ما لم یعلم/.
فرجع بها رسول الله صلى الله علیه و سلم یرجف فؤاده،فدخلعلى خدیجة بنتخویلد،فقال، زملونى زملونى.فزملوه حتى ذهبعنه الروع.
فقال لخدیجة-و اخبرها الخبر-:لقد خشیت على نفسى.
فقالتخدیجة:کلا،و الله لا یخزیک الله ابدا.انک لتصلالرحم و تقرى الضیف،و تحمل الکل،و تکسب المعدوم،و تعین علىنوائب الحق.
فانطلقت به خدیجة حتى اتت ورقة بن نوفل بن اسد بنعبد العزى ابن عم خدیجة.و کان امراءا قد تنصر فى الجاهلیة،و کانیکتب الکتاب العبرانى،فیکتب من الانجیل بالعبرانیة ما شاء الله انیکتب.و کان شیخا کبیرا قد عمى.
فقالت له خدیجة:یابن عم!اسمع من ابن اخیک.فقال له ورقة:
یابن اخى ماذا ترى؟فاخبره رسول الله صلى الله علیه و سلم خبر ماراى.فقال له ورقة:هذا الناموس الذى کان ینزل على موسى،یالیتنى فیها جذعا،لیتنى اکون حیا،اذ یخرجک قومک. فقالرسول الله صلى الله علیه و سلم:«او مخرجى هم؟!»فقال:نعم،لم یات احد بمثل ما جئت به الا عودى،و ان یدرکنى یومک انصرکنصرا مؤزرا.
ثم لم ینشب ورقة ان توفى و فتر الوحى»
تا اینجا روایتى است که بخارى در نخستین باب صحیحخود نقل کرده و این روایت دنبالهاى هم دارد که بخارى آنرا درکتاب التعبیر با همین سند و متن روایت کرده و دنباله آن چنیناست:
«...و فتر الوحى فترة.حتى حزن رسول الله صلى الله علیهو سلم-فیما بلغنا-حزنا غدا منه مرارا کى یتردى من رؤوس شواهقالجبال.فکلما اوفى بذروة جبل لکى یلقى نفسه تبدى له جبریلفقال:یا محمد،انک رسول الله حقا.فیسکن لذلک جاشه،و تقرنفسه،فیرجع.فاذا طالت علیه فترة الوحى غدا لمثل ذلک.قال: فاذا اوفى بذورة جبل تبدى له جبریل فقال له:مثل ذلک»[158]
ترجمه:
بخارى به سند خود از عایشه روایت کرده که گوید:نخستین بارىکه وحى بر رسول خدا«ص»آمد خوابهاى راست بود که خوابى نمىدید جز آنکه مانند صبح روشن مىآمد،سپس به حالتخلوت علاقهمند شد ودر غار حرا خلوت گزیده و شبهاى معدودى را به عبادت مىگذراند پیشاز آنکه به نزد خانواده بیاید و براى آن توشه گیرد،سپس به نزد خدیجهبازگشته و براى آن توشه برمىگرفت.
تا وقتى که حق به نزد او آمد و آن حضرت در غار حرا بود.
پس فرشته نزد آنحضرت آمده و گفت:بخوان:فرمود:من خواندنندانم!گوید:پس آن فرشته مرا گرفت و بسختى فشارم داد بدان حد کهطاقتم تمام شد سپس رهایم کرد و گفت:بخوان! من گفتم:خواندنندانم،دوباره مرا گرفت و براى بار دوم مرا بسختى فشار داد بحدى کهطاقتم تمام شد آنگاه رهایم کرد و گفت:بخوان!گفتم:خواندن ندانم،که براى سومین بار مرا گرفت و بسختى فشارم داد بحدى که طاقتم تمامشد و سپس مرا رها کرده و گفت:
بخوان بنام پروردگارت که آفرید...(تا بآخر آیات)
پس رسول خدا«ص»بازگشت در حالى که دلش میلرزید و بهمانحال بنزد خدیجه آمد و گفت: مرا بپوشانید،مرا بپوشانید!پس آنحضرت راپوشاندند تا اضطراب و ترس از او دور شد.
رسول خدا شرح حال خود را براى خدیجه بیان داشته و فرمود:من برخویشتن بیمناکم!
خدیجه گفت:هرگز!بخدا سوگند که خداوند تو را خوار نخواهد کرد،زیرا تو صله رحم میکنى و مهماننوازى و سختیها را تحمل مىکنى و ناداران را دارا مىکنى و بر پیشآمدهاى حق کمک مىکنى!
سپس خدیجه آنحضرت را برداشته و بنزد ورقة بن نوفل بن اسد بنعبد العزى که پسر عموى خدیجه بود آورد،و او مردى بود که در زمانجاهلیت بدین نصرانیت درآمده بود و کتابهاى عبرانى و انجیل را بمقدارزیادى نوشته و پیرمردى بود که کور شده بود.
خدیجه بدو گفت:عموزاده از برادرزادهات بشنو!ورقه گفت:
عموزاده چه مىبینى؟رسول خدا«ص»آنچه را دیده بود بدو خبر داد،ورقه گفت:این همان ناموسى است که بر موسى نازل میشد و اى کاشمن امروز جوانى بودم اى کاش من در آنروز که قوم تو تو را بیرون میکنندزنده بودم،رسول خدا«ص»فرمود:مگر مرا بیرون مىکنند؟گفت:
آرى،هر کس گفتارى مانند تو براى مردم بیاورد مورد دشمنى قرارمیگیرد و اگر آنروز تو را من درک کنم پیوسته تو را یارى خواهم کرد.
و پس از این جریان بمدت کمى ورقه از دنیا رفت،و وحى قطعشد...
...چنانچه رسول خدا بسختى غمگین گردید تا بدانجا که بارهاخواستخود را از بالاى نوکهاى کوهها پرت کند و هر بار که ببالاى کوهىمیرفت تا خود را پرت کند جبرئیل در برابر او ظاهر میشد و مىگفت:اىمحمد تو بحق رسول خدا هستى،و همان سبب میشد که دلش آرام گیرد،و جانش استقرار یابد،و چون فترت وحى طول مىکشید دوباره بهمانفکر میافتاد و چون به بالاى کوه میرفت جبرئیل در برابر او ظاهر میشد و همان سخنان را به او مىگفت...!
و اینک تحقیقى درباره سند و متن این حدیث
اما از نظر سند:
همانگونه که شنیدید این حدیث از زهرى از عروة بن زبیر ازعایشه نقل شده...و زهرى همان کسى است که در تثبیتحکومت مروانیان و ستمگران نقش داشته و نویسنده هشام بنعبد الملک و معلم فرزندان او بوده...اگر چه گفتهاند که در آخرعمر توبه کرده و جزء اصحاب امام چهارم علیه السلام درآمده،اما آیا این حدیث را قبل از توبه نقل کرده با بعد از آن؟
نمیدانیم!...
و گذشته از این،سماع او از عروة بن زبیر نیز به اثباتنرسیده چنانچه ابن حجر در تهذیب التهذیب گفته...[159]
و عروة بن زبیر-برادر عبد الله بن زبیر و خواهر زاده عایشه-نیزهمان کسى است که براى تثبیت همان حکومت غاصبانه وموقت برادرش عبد الله بن زبیر در مکه و مدینه از انتساب هر دروغو تهمتى نسبت به بنى هاشم باک نداشت تا آنجا که ابنابى الحدید از استادش اسکافى نقل مىکند که عروة بن زبیر از کسانى بود که از معاویه پول مىگرفت و در مذمت علىعلیه السلام حدیث جعل میکرد،و سپس از این نمونه حدیثهاىجعلى،که بوسیله کیسههاى پول معاویه شرف صدور و اجلالنزول فرموده بود!حدیث زیر را-طبق همین سندى که اینجااست-نقل مىکند که زهرى از عروة بن زبیر از عایشه نقل کردهکه گوید:
«کنت عند رسول الله اذ اقبل العباس و على،فقال:یا عایشة انهذین یموتان على غیر ملتى،او على غیر دینى»![160]
یعنى-من نزد رسول خدا«ص»بودم که عباس و على از درآمدند ورسول خدا«ص»فرمود:اى عایشه این دو نفر بیگانه از کیش من و یا برغیر دین و آئین من از دنیا بیرون میروند و میمیرند!
و در دشمنى با على علیه السلام در حدى بود که هرگاه نامآنحضرت نزد او برده میشد آن بزرگوار را دشنام داده و دستهاىخود را بعنوان اظهار تاسف بهم میزد و مىگفت:آیا على پاسخآنهمه خون مسلمانان را که ریخت چه میدهد؟[161]و از اینها هم که بگذریم عایشه این حدیث را از رسولخدا«ص»و یا دیگرى هم نقل نمىکند،بلکه بصورت ارسال ویا بهتر بگوئیم بعنوان یک نظریه و اجتهاد شخصى گفته است زیرا این مطلب از نظر تاریخى مسلم است که خود عایشهنمىتواند بدون واسطه داستان وحى را نقل کند زیرا عایشه درهنگام بعثت رسول خدا هنوز بدنیا نیامده بود و چهار سال یاپنجسال پس از بعثت رسول خدا«ص»بدنیا آمده...
و بهمین علت محدثان اهل سنت این حدیث را جزء مراسیلصحابه دانسته و گفتهاند: مراسیل صحابه همگى حجتاست...[162]
اما این سخن محدثان اهل سنت نیز در مورد خصوص اینحدیث بنا بگفته امام نووى در شرح صحیح مسلم با گفتار یکى ازبزرگان ایشان یعنى سخن امام ابو اسحاق اسفراینى نقض شده و ازحجیتخارج گشته و این متن گفتار نووى است که گوید:
«و اما مرسل الصحابى کقول عایشه رضى الله عنها«اول ما بدىءبه رسول الله«ص»من الوحى الرؤیا الصالحة...»قال الامام ابواسحاق الاسفراینى لا یحتج به»[163]
و بنظر نگارنده اصل این مطلب نیز که این حدیث را جزءحدیثهاى«مرسل»بدانیم مورد خدشه و تردید است و اطلاقحدیث مرسل بر اینگونه حدیثها باید با نوعى تسامح و مجاز همراهباشد،زیرا حدیث مرسل-بر طبق اصطلاح اهل درایة-به حدیثى گویند که کسى بدون واسطه آنرا از رسول خدا«ص»نقل کند،و در اینجا عایشه اساسا آنرا از رسول خدا«ص»نقل نمىکند،بلکه بعنوان یک نظریه و اجتهاد شخصى ذکر کرده...
و بعید نیست اینکار هم از تصرفات عروة بن زبیر خواهرزادهاو بوده است که براى بازارگرمى بسود خالهاش سند آخر حدیثرا حذف کرده باشد،و بعنوان نظریه او نقل کرده است، چونعروة بن زبیر عقیده داشته که در روى کره زمین در آنزمان کسىاز عایشه دانشمندتر به علوم اسلامى و علوم دیگر وجود نداشتهو این عبارت از عروة بن زبیر مشهور است که گفته است:
«ما رایت احدا اعلم بفقه و لا طب و لا بشعر من عایشة»[164]من احدى را داناتر از عایشه در علم فقه و طب و شعر ندیدم!
و عروة بن زبیر شاید پیش خود فکر کرده کسى که در هرعلمى داناترین مردم روى زمین باشد در امثال اینگونه امور نیزمیتواند اظهار نظر کند،و امثال بخارى و مسلم نیز این اظهار نظرشخصى را بعنوان یکحدیث صحیح در کتاب خود آورده و بداناحتجاج کردهاند.و الله العالم.
و تازه این مطلب-که هر حدیثى در کتاب صحیح بخارى ومسلم آمده پذیرفته شده و حجت باشد-نیز مخدوش و غیر قابل قبول نزد علماى اهل سنت است،و این گفتار ابن حجر عسقلانىاست که در مقدمه کتاب خود«فتح البارى فى شرح صحیحالبخارى»گفته است:
«و قد انتقده الحفاظ فى عشرة و ماة حدیث»
یعنى کتاب صحیح بخارى نزد حافظان حدیث در یکصد و ده حدیثمورد انتقاد قرار گرفته و صحت آنها مورد تردید است.
و در مورد صحیح مسلم نیز وضع بدتر است چنانچه قسطلانىدر کتاب«ارشاد السارى فى شرح صحیح البخارى»گوید:
«ما انتقد على البخارى من الاحادیث اقل عددا مما انتقد علىالمسلم»[165]یعنى انتقاداتى که بر احادیث صحیح بخارى شده کمتر از انتقاداتىاست که بر صحیح مسلم شده.
و این بود اجمالى از وضع سند این حدیث...
و اما از نظر متناولا-متن این روایت و مضمون آن با روایات دیگرى که درباب وحى-حتى از خود عایشه نقل شده اختلاف فراوان دارد کهاین خود موجب ضعف و وهن این حدیث میشود که از بابمثال میتوانید موارد زیر را ملاحظه نمائید.
1-در این روایت آمده که نخستین آیاتى از قرآن که بر رسولخدا«ص»نازل گردید آیات سوره علق بود ولى در روایت بیهقىو ابو نعیم که بسندشان از عمرو بن شرحبیل روایت کردهاندنخستین سورهاى که بر رسول خدا«ص»نازل شد سوره فاتحةالکتاب بوده[166]...
و در برخى از روایات اهل سنت نیز آمده که نخستینسورهاى که بر رسول خدا«ص»نازل گردید سوره/یا ایهاالمدثر/بوده[167]...
2-در این حدیث آمده بود که وقتى جبرئیل بنزد آنحضرتآمد سه بار او را بسختى فشار داد به حدى که رسول خدا به حالمرگ افتاد...و...
در صورتیکه در حدیثى که موسى بن عقبه از زهرى از سعیدبن مسیب روایت کرده هیچ ذکرى از این فشار و نبوت با اعمالشاقه بمیان نیامده و عبارت آن روایت اینگونه است:
«...ثم استعلن له جبرئیل و هو باعلى مکة فاجلسه على مجلسکریم معجب کان النبى«ص»یقول:اجلسنى على بساط کهیئة الدرنوک فیه الیاقوت و اللؤلؤ فبشره برسالة الله عز و جل حتى اطمانرسول الله،فقال له جبرئیل:اقرا،فقال:کیف اقرا؟
فقال:اقرء باسم...»[168]و در یکى از دو حدیث ابن اسحاق نیز ذکرى از این ماجرانیست،که میتوانید خود حدیث را در سیره ابن هشام بهبینید[169]3-در این روایت آمده بود که خدیجه پس از این ماجرا رسولخدا«ص»را برداشته و بنزد ورقة بن نوفل برد،و...
ولى در روایتسعید بن مسیب آمده که خدیجه هنگامى کهسخنان رسول خدا«ص»را شنید آنحضرت را در خانه گذارده ونخست بنزد عداس-غلام عتبة بن ربیعة-که نصرانى و اهل نینوىبود آمد و جریان را به او باز گفت،و عداس او را دلگرم کرد کهاین جبرئیل همان فرشته وحى و امین خدا است...
و خدیجه از نزد عداس بازگشته پیش ورقة بن نوفل رفت...وبا او نیز گفتگو کرد...و...[170]
و اختلافات دیگرى که بطور اجمال میتوانید آن روایات را درکتابهاى صحاح و کتابهاى دیگر به بینید[171]و ثانیا-صرفنظر از این اشکالات،آیا به بینیم براستى میتوانیم باتوجه به سایر مدارک قرآنى و حدیثى و معیارهاى عقلى و نقلىمضامین این روایت را بپذیریم؟
الف-در این حدیث آمده بود که وقتى جبرئیل بر آنحضرتنازل شد رسول خدا«ص»را سه مرتبه بسختى فشار داد به حدىکه فرمود:
«حتى بلغ منى الجهد»
یعنى تا حدى که طاقتم تمام شد!
و یا در حدیث ابن اسحاق-که از عبید بن عمیر-نقل شدهاینگونه آمده است که رسول خدا«ص»فرمود:جبرئیل چنان بهسختى مرا فشار داد که«حتى ظننت انه الموت»
یعنى تا جائى که گمان کردم مرگم فرا رسیده!
که در اینجا چند سؤال پیش میآید:
1-اینکه آیا جبرئیل از پیش خود این چنین رسول خدا«ص»
را تحت فشار و شکنجه قرار داد یا از طرف خداى تعالى؟
لابد میگوئید:از طرف خداى تعالى این ماموریت را داشتهکه رسول خدا«ص»را با این فشار و شکنجه به خواندن وادارکند،و گرنه از پیش خود حق چنین جسارتى و جرئت چنینشکنجه و آزارى را نسبت به آن شخصیت بزرگوارى که در اثرعبادت و پرهیزکارى بدان درجه از مقام و عظمت رسیده که درآستانه نبوت و مقام رسالت الهى و خاتمیت قرار گرفته نداشتهاست...و شان و مقام رسول خدا«ص»به او اجازه چنین کارىرا نمیداده.
اگر چه از گفتار برخى از اینان ظاهر میشود که جبرئیل ازپیش خود اینکار را کرده چنانچه ابن کثیر در سیره خود(ج 1 ص 393)از ابو سلیمان خطابى نقل کرده که در توجیهعبارت فوق در این حدیث گفته:
«و انما فعل ذلک به لیبلو صبره و یحسن تادیبه فیرتاض لاحتمالما کلفه به من اعباء النبوة»
یعنى جبرئیل اینکار را کرد تا صبر و بردبارى آنحضرت را بیازماید ونیکو ادبش کند تا براى تحمل بار سنگین سختیهاى نبوت که بدان مکلفشده بود آماده گردد...!
ولى این حرف با صریح آیه کریمه قرآنى که درباره فرشتگان مىفرماید:
«لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یؤمرون»
مخالف است،و فرشتگان الهى بدون فرمان و امر الهىکارى انجام نمیدهند.
و اگر میگوئید:بدستور خداى تعالى اینکار را انجام داده؟
اشکال بیشتر میشود و این سئوال پیش میآید که وقتى جبرئیل بهآنحضرت گفت:بخوان!و رسول خدا«ص»پاسخ داد:
«نمىتوانم بخوانم»دیگر به چه منظور و انگیزهاى براى بار دوم وسوم آنحضرت را تحت فشار قرار داده و دستور خواندن و فرمانکارى را که نمىتواند انجام دهد به او میدهد؟و آیا این دستورچیزى جز تکلیف ما لا یطاق است؟[172]و اگر میخواست با این فشار آن پیامبر درس نخوانده را بهخواندن وادارد و سواد خواندن را به او یاد دهد که این هم امرىنامعقول است، زیرا اگر مسئله جنبه اعجاز داشته که دیگر نیازىبه انجام آن با این اعمال شاقه نداشته،و اگر هم از طریق غیراعجاز و بطور عادى بوده که با سواد شدن جز از راه آموختن و تحصیل مقدور نیست؟!
و خلاصه بهر ترتیبى که بخواهیم این مطلب را توجیه کنیمنمىتوانیم!
2-آیا این مضمون در مورد کیفیت نزول وحى با آیات کریمهقرآنى که جریان نزول وحى را بر رسول خدا«ص»خیلى طبیعىو ساده و در عین حال محکم و جدى نقل کرده منافات ندارد.
آنجا که گوید:
<** ادامه مطلب... **>
[ جمعه 92/3/17 ] [ 8:58 عصر ] [ جلال ]