ادامه از قبل
«فاوحى الى عبده ما اوحى»[173]و آنجا که فرماید:
«قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى»[174]و آنجا که گوید:
«انا اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح و النبیین من بعده»[175]و آیا جریان وحى در مورد پیامبران دیگر الهى نیز اینگونهبوده است!
بارى از این قسمت بگذریم،و به قسمت دیگر این حدیثبپردازیم.
ب-در این حدیث آمده بود که رسول خدا«ص»برخاسته و درحالیکه قلبش مضطرب و لرزان بود بنزد خدیجه آمد و از اضطرابو نگرانى که داشت به خدیجه فرمود:
«لقد خشیت على نفسى»!
من بر خویشتن بیمناکم!
و خدیجه براى اینکه همسر بزرگوارش را از نگرانى واضطراب بیرون آورد آن سخنان را گفت و او را دلدارى داده وسپس او را بنزد ورقة بن نوفل برد و او نیز آن سخنان را گفت ورسول خدا«ص»در اثر سخنان آندو از اضطراب و نگرانى بیرونآمده و آسوده خاطر شد...!
که در اینجا باز سئوالاتى پیش میآید:
1-چگونه میتوان پذیرفت که رسول خدا«ص»از آمدنجبرئیل و آنچه بر او خوانده که آیا از جانب خداى تعالى بودهشک و تردید داشته و با گفتار خدیجه و ورقة شک و تردیدآنحضرت برطرف گردیده،و آیا چنین پیغمبرى در آینده چگونهمیتواند در کارها تصمیمگیرى کند و به وحى الهى یقین حاصلکند!
و از اینرو از برخى از شارحین حدیث مانند قاضى عیاضنقل شده که گفته:معناى این جمله شک و تردید نیست بلکهمعناى آن این است که من ترس آنرا دارم که نتوانم تحمل بار سنگین نبوت را بنمایم...زیرا شک و تردید پیش از نزول فرشتهالهى اگر بود معنى داشت ولى پس از نزول فرشته بر رسالتآنحضرت شک آنحضرت و ترس از تسلط شیطان معنىندارد...![176]
ولى شما خواننده محترم با مختصر دقتى در صدر و ذیلحدیث و دنباله آن بخوبى مىفهمید که این توجیه از روىناچارى است و مخالف با صریح حدیث است...چنانچه نووىگفته.[177]
و از این توجیه مضحکتر و مخدوشتر توجیهى است کهکرمانى(شارح بخارى)کرده که گوید: معناى جمله:
«خشیت على نفسى»
این است که من ترس چیزى شبیه دیوانگى و جنون را بر خوددارم!
یعنى مىترسم که جن زده و یا دیوانه شده باشم!که بایدگفت:وضع چنین پیغمبرى که پس از نزول فرشته وحى ورسالت دچار چنین حالتى شده باشد معلوم نیست!
و با کمال تاسف باید گفت:این روایت با امثال اینتوجیهات دستاویز خوبى براى دشمنان اسلام و کشیشان مغرض مسیحى است تا از رسول خدا به کمک این گونه احادیث همانچهرهاى را ترسیم کنند که خود میخواهند و همه اسلام و پیامبربزرگوار آنرا زیر سئوال ببرند!
2-از این روایت استفاده میشود که آگاهى خدیجه و ورقةبن نوفل و یقین آنها به نبوت رسول خدا«ص»بیش از خودآنحضرت بوده و آنها سبب شدند تا رسول خدا به نبوت خویشمطمئن گردد و از گفتارشان آرامش و یقین پیدا کند،و آنوقتاین سئوال پیش میآید که آیا خدیجه و ورقة بن نوفل این علم و یقینرا از کجا آموخته بودند که فرق میان فرشته و شیطان چیست، ومعیار شناخت فرشته کدام است؟و روى این حساب رسولخدا«ص»به علم و دانش آنان در ادامه کار خود نیازمند بوده وجالبتر و یا مضحکتر از اینها حدیثى است که ابن هشام درسیره خود بدنبال این ماجرا یعنى آمدن رسول خدا«ص»بخانه وگزارش کار خود به خدیجه از ابن اسحاق نقل کرده و متن آنچنین است:
«قال ابن اسحاق:و حدثنى اسماعیل بن ابىحکیم:مولى آل الزبیر:انه حدث عن خدیجة رضىالله عنها:انها قالت لرسول الله صلى الله علیه و سلم:
اى ابن عم اتستطیع ان تخبرنى بصاحبک هذا،الذىیاتیک اذا جاءک؟قال:نعم،قالت:فاذا جاءک فاخبرنى به.فجاءه جبریل علیه السلام کما کانیصنع،فقال رسول الله صلى الله علیه و سلم لخدیجة:یاخدیجة،هذا جبریل قد جاءنى،قالت:قم یابن عم،فاجلس على فخذى الیسرى، قال فقام رسول الله صلىالله علیه و سلم،فجلس علیها،قالت:هل تراه؟قال:
نعم،قالت:فتحول فاجلس على فخذى الیمنى،قالت:فتحول رسول الله صلى الله علیه و سلم، فجلسعلى فخذها الیمنى،فقالت:هل تراه؟قال:نعم.
قالت:فتحول فاجلس فى حجرى،قالت:فتحولرسول الله صلى الله علیه و سلم،فجلس فى حجرها،قالت:هل تراه؟قال:نعم،قال:فتحسرت و القتخمارها،و رسول الله صلى الله علیه و سلم جالس فىحجرها،ثم قالت له:هل تراه؟قال:لا،قالتیابنعم،اثبت و ابشر،فو الله انه لملک، و ما هذا بشیطان»[178]یعنى-ابن اسحاق از اسماعیل بن ابى حکیم وابسته بهخاندان زبیر[179] روایت کرده که گوید:از خدیجة رضى الله عنها روایتشده که به رسول خدا«ص»عرضکرد: اىعموزاده آیا مىتوانى هرگاه این کسى که مىگوئى نزد تومیآید بنزدت آمد مرا خبر کنى؟
رسول خدا-آرى.
خدیجة-پس هرگاه بنزدت آمد مرا خبر کن!
این گفتگو گذشت و جبرئیل همانند گذشته بنزد رسولخدا آمد،و رسول خدا به خدیجة فرمود:
-خدیجة!این جبرئیل است که آمده!
خدیجة-اى عموزاده برخیز و روى زانوى چپ من بنشین!
رسول خدا برخاست و روى زانوى چپ خدیجه نشست.
خدیجة-آیا او را مىبینى؟
رسول خدا-آرى!
خدیجة-برخیز و بیا روى زانوى راست من بنشین!
رسول خدا«ص»برخاست و روى زانوى چپ خدیجةنشست.
در اینجا باز خدیجه پرسید؟
-آیا او را مىبینى؟
رسول خدا فرمود-آرى:
خدیجه گفت:برخیز و در دامان من بنشینو رسول خدا برخاست و در دامان خدیجة نشست.
باز خدیجة پرسید:آیا او را مىبینى؟
رسول خدا«ص»فرمود-آرى.
در اینجا خدیجة سر خود را برهنه کرد و روسرى و مقنعهخود را از سر برداشت و رسول خدا«ص»همچنان دردامان خدیجة نشسته بود،در اینوقتخدیجة از رسولخدا«ص»پرسید:
-آیا باز هم او را مىبینى؟
فرمود:نه!
خدیجة گفت:اى عموزاده ثابت قدم باش و مژدهگیر کهاین فرشته است و شیطان نیست!!
که در اینجا باز سئوالاتى پیش میآید که:
مگر فرشتگان الهى نیز مانند انسانها مامور و مکلف هستندکه به سر و بدن زنان نگاه نکنند؟
و حکمتحرمت نظر در انسانها تحریک شهوت جنسى ومفاسد مترتبه بر آن ذکر شده،و مگر فرشتگان نیز شهوت جنسى دارند؟
و اساسا مگر در آنروزگاران حجاب بر زنان فرض شده بود؟
با اینکه خود اینان میگویند:حجاب در مدینه فرض شد؟و آیا خدیجة این دانش عظیم را درباره شناخت فرشته و شیطان از کجاآموخته بود که رسول خدا«ص»نیاموخته بود،و مگر خدیجةداناتر از رسول خدا بوده؟و مگرهاى دیگرى که به ذهن هرخوانندهاى خطور کرده و پاسخى هم ندارد!
بارى بهتر است از این قسمت روایت هم بگذریم،و بهقسمتهاى دیگر آن بپردازیم.
ج-در دنباله روایت صحیح بخارى آمده بود که در اثر فترتوحى،رسول خدا«ص»چنان غمگین شد که چندین بار خواستتا خود را از نوک کوهها پرت کند و هرگاه که خود را ببالاى کوهمیرساند تا خودکشى و انتحار کند جبرئیل در برابر او ظاهر میشدو بدو مىگفت:
اى محمد براستى که تو پیامبر خدائى و بدینوسیله آنحضرترا دلگرم ساخته و دلش آرام میشد و از خودکشى صرفنظرمیفرمود...!
که باز این سئوالات مطرح میشود که:
مگر رسول خدا«ص»پس از آمدن جبرئیل و سخنان خدیجةو ورقة-بگفته اینان هنوز هم در رسالتخویش تردید داشت!
و مگر جبرئیل-که واسطهاى براى نزول وحى بیش نیست-چنینمقام و عظمتى دارد که بتواند قلب مضطرب و مردد رسول خدا«ص»را آرام کند؟
و بر فرض آنکه چند روزى وحى از آنحضرت قطع شد،آیااین قطع وحى مجوزى براى انتحار و خودکشى آنحضرت میشود،و آیا براستى رسول خدا«ص»نعوذ بالله این اندازه جاهلانه وکودکانه فکر میکرده؟
و اساسا آیا ما این روایت را باید بپذیریم یا قرآن کریم را کهدرباره همه رهبران الهى بطور عموم فرموده:
/و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنایوقنون/[180]و از ایشان کسانى را به سمت رهبرى و امامت انتخاب کردیم کهمردم را به فرمان و دستور ما راهبرى کنند پس از آنکه استقامت و بردبارىکردند و به آیات ما یقین داشتند...
و درباره خصوص رسول خدا«ص»در ماجراى وحىبصراحت فرماید:
پس خداى تعالى [181] به بندهاش وحى کرد آنچه را که وحى فرمود،ودلش آنچه را دیده بود تکذیب نکرد،آیا شما او را بر آنچه دیده انکار میکنید و نسبتشک و تردید به او میدهید؟
که زمخشرى و دیگران از دانشمندان اهل سنت آیه«ماکذب الفؤاد ما راى»را اینگونه تفسیر کردهاند که«لم یشک فىانما رآه حق»[182]یعنى شک نکرد که آنچه دیده بود حق بود.
و یا روایات دیگرى را که خود شما در باب وحى از راویاندیگر نقل کردهاید مانند روایت ابن عباس که میگوید:
«...فرجع الى بیته و هو موقن...»[183]پس رسول خدا«ص»بخانه بازگشت در حالى که یقین داشت!
و یا روایت عبد الله بن ابى بکر بن حزم را که در اینباره گوید:
«...استعلن به جبرئیل...و بشره برسالة ربه حتىاطمان»[184]و اگر این روایت-و هر روایتى که در صحیح بخارى آمدهصحیح است پس چرا قاضى عیاض که از بزرگان اهل سنتاست در داستان وحى گفته:
«لا یصح ان یتصور له الشیطان فى صورة الملکو یلبس علیه الامر لا فى اول الرسالة و لا بعدها،و الاعتماد فى ذلک على دلیل المعجزة بل لا یشک النبى ان ما یاتیه من الله هو الملک و رسوله الحقیقى،امابعلم ضرورى یخلقه الله له،او ببرهان جلى یظهره اللهلدیه لتتم کلمة ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماتالله»[185]یعنى صحیح نیست که شیطان در صورت فرشته براى اومتصور شود و امر را بر او مشتبه سازد نه در آغاز رسالت و نهبعد از آن و اعتماد در اینجا بر معجزه است،بلکه پیامبرشک نمىکند که آنچه از جانب خداوند بر او نازل گشتهفرشته و رسول حقیقى استیا بعلمى ضرورى.که خدا دراو آفریده یا ببرهانى آشکار و جلى که خدا بر او آشکارکند تا کلمه خود را بر او تمام سازد...که تغییر دهندهاىبر کلمات خدا نیست!
و پیش از این نیز از قاضى عیاض گفتارى در اینباره نقلکردیم!
و آیا امثال قاضى عیاض این روایت را دیده و این سخن راگفتهاند...
و نظیر همین عقیده و گفتار را مرحوم علامه طبرسى قدسسره در مجمع البیان بدنبال حدیثى که از دانشمندان اهل سنت روایت کرده و ذکر اضطراب و نگرانى رسول خدا«ص»بدنبالنزول وحى بر آنحضرت در آن آمده،فرموده است که ما متنحدیث و گفتار آن دانشمند بزرگ را براى مزید اطلاع خوانندگانمحترم ذیلا نقل مىکنیم:
ایشان در ذیل تفسیر آیه:
«یا ایها المدثر»چنین گوید:
«قال الاوزاعى:سمعتیحیى بن ابى کثیر یقول:سالت اباسلمة اى القرآن انزل من قبل قال:«یا ایها المدثر»فقلت:او«اقرءباسم ربک»؟فقال:سالت جابر بن عبد الله اى القرآن انزل قبل؟
قال:«یا ایها المدثر»فقلت:او«اقرء»؟قال جابر:احدثکم ماحدثنا رسول الله صلى الله علیه و آله، قال:جاورت بحراء شهرا،فلماقضیت جوارى نزلت فاستبطنت الوادى فنودیت،فنظرت امامىو خلفى و عن یمینى و عن شمالى فلم ار احدا،ثم نودیت فرفعت راسىفاذا هو على العرش فى الهواء،یعنى جبرئیل علیه السلام،فقلت:
دثرونى دثرونى فصبوا على ماء،فانزل الله عز و جل:«یا ایها المدثر»و فىروایة:فخشیت منه فرقا حتى هویت الى الارض،فجئت الى اهلى.
فقلت:زملونى،فنزل:«یا ایها المدثر×قم فانذر»اى لیس بک ماتخافه من الشیطان،انما انت نبی فانذر الناس و ادعهم الى التوحید»
و سپس در رد این گفتار نابجا فرموده:
«و فى هذا ما فیه،لان الله تعالى لا یوحى الى رسوله الا بالبراهین النیرة،و الآیات البینة الدالة على ان ما یوحى الیه انما هو من اللهتعالى،فلا یحتاج الى شیء سواها و لا یفزع و لا یفزع و لا یفرق»[186]یعنى و اشکال این حدیث روشن است،زیرا خداى تعالى بهپیامبر خود وحى نمىکند مگر با برهانهاى روشن و آیاتآشکارى که دلالت دارد بر اینکه آنچه بر او وحى شده از جانبخداى تعالى است،پس نیازى به چیز دیگر نیست و چنان نیستکه کسى او را بترساند و مضطرب سازد و نگران شود و بترسد!
بارى بهتر آن است که سخن را درهم پیچیم و تحقیق وبررسى بیشتر را در باب نقد جملات این حدیث بعهده خوانندهمحترم بگذاریم،ولى این نکته را نمىتوانیم ناگفته بگذاریم کهراستى جاى بسیار تاسف است که درباره مهمترین مسئلهاعتقادى ما یعنى مسئله وحى و نبوت که سرآغاز همه مسائل دیگراست باید امثال اینگونه روایات در کتابهائى همچون صحیحبخارى و مسلم که نزد بسیارى از مسلمانان تا بدان درجه اعتباردارند که نووى دربارهشان گوید:
«و هما اصح الکتب بعد القرآن»[187]و این دو کتاب پس از قرآن کریم صحیحترین کتابها است.
و بر طبق همین روایات مقام والا و عظیم رسول خدا«ص» را تا بدان حد پائین آورده که در هنگام دریافت وحى الهى وانجام رسالت تاریخى و جهانى خود اینگونه دچار تردید و دو دلىبشود؟و براى رفع تردید خود ناچار به خدیجة و ورقة بن نوفل ودیگران متوسل شود،و در اثر«فترت»وحى و انقطاع موقت آن بهآن اندازه دچار هیجان و اضطراب شود که چندین بار تصمیم بهانتحار و خودکشى بگیرد و...و...
و با این روایات صحیحة و معتبره خود!بهترین بهانه ودستاویز را بدست دشمنان اسلام بدهند که آغاز وحى رسولخدا«ص»را با تایید امثال ورقة بن نوفل که بگفته آنها-و امثالهمین روایات-سالها بدین نصرانیت درآمده و در این آئین علومزیادى را کسب کرده بود، توام کنند...
و حالتشک و تردید را در آنچه بر رسول خدا نازل میشدوارد سازند!
و مقام رسول خدا«ص»را تا سرحد یک انسان چنانى با آنحالات و اعمال تنزل دهند!و امثال این سخنان!
تحلیلى درباره این روایات:
در اینجا ما به یک جمعبندى رسیدهایم که براى مااحتمالاتى را بوجود آورده و نقل آن خالى از فایده نیست و شاید شما هم این احتمالات را بعید ندانسته و بهپسندید و آن این استکه با توجه باینکه راوى این حدیث عروة بن زبیر و اسماعیل بنابى حکیم از آل زبیر بودند احتمالات زیر بنظر میرسد:
1- عبد الله بن زبیر و زبیریان چند سالى در مکه و مدینه وقسمتى از خاک عراق حکمرانى داشتند و خود را بعنوانجانشینان پیغمبر اسلام و وارثان خلافت آن حضرت جا زده بودند،در مقابل رقباى خود از بنى هاشم و بنى امیه و بنى عباس براىخود فضیلت تراشى مىکردند و حدیثهائى براى خانواده و فامیلخود جعل میکردند تا خود را از دیگران به اسلام و پیامبر بزرگواراسلام نزدیکتر از دیگران معرفى کنند...
و شاهد بر این مطلب میتواند همان حدیث جعلى قبلى باشدکه در مذمت عباس و على علیه السلام جعل کرده بود بدانخاطرکه علویون و بنى عباس رقباى ایشان بودند.
2- زبیر بن عوام برادرزاده خدیجه سلام الله علیها است کهنسبشان به بنى اسد بن عبد العزى میرسد و عوام پدر او برادر خدیجهبوده و ورقة بن نوفل هم پسر عموى خدیجه که همگى از همانتیره بنى اسد بن عبد الغرى هستند،و این خبرسازان حرفهاى براىاینکه فضیلتى براى حضرت خدیجه سلام الله علیها و ورقة بننوفل بتراشند این سخنان را به ایشان نسبت داده تا آنها را در تحکیم اساس اسلام سهیم سازند،اگر چه در این میان مقام والاىرسول خدا«ص»نیز مخدوش گردد و شاید ندانسته و بىتوجه بهاینطرف قضیه یعنى خدشهدار شدن مقام رسول خدا«ص»نیزاینکار را کردهاند و تعمدى در اینکار نداشتهاند...
3- در مورد عایشه نیز همانگونه که قبلا گفته شد خالهعروة بن زبیر بوده و عروة بن زبیر همانگونه که شنیدید احدى را ازاو داناتر بعلم فقه و طب و شعر نمىدانسته و از این رو شاید عایشهدرباره ماجراى وحى اظهار نظرى کرده و عروه روى همانعقیدهاى که به وى داشته آنرا بعنوان یک روایت مسلمى از اونقل کرده تا ضمنا یکى از بهترین حدیثهائى را که از خالهاششنیده در این باب اظهار کرده باشد...
و روى این جهات احتمال جعل در این روایات قوى استو انگیزه آن نیز همینها بود که خواندید،و الله العالم.
و در پایان لازم است نظرى هم به روایات شیعه در بابوحى بیندازیم و بهبینیم آنها داستان وحى و آغاز نبوت رسولخدا«ص»را چگونه روایت کردهاند.
از آنجمله از امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه نقل شدهکه درباره داستان وحى و آغاز آن در روزهاى نخست بعثتفرموده:
و لم یجمع بیت واحد یومئذ فى الاسلام غیر رسول اللهصلى الله علیه و آله و خدیجة و انا ثالثهما،ارى نورالوحى و الرسالة،و اشم ریح النبوة،و لقد سمعترنة الشیطان حین نزل الوحى علیه صلى الله علیه و آله،فقلت:یا رسول الله ما هذه الرنة؟فقال:هذا الشیطانقد ایس من عبادته انک تسمع ما اسمع،و ترى ما ارى،الا انک لست بنبى،و لکنک وزیر،و انک لعلى خیر[188]
-و گرد نیاورد خانهاى احدى را آنروز در اسلام جز رسولخدا«ص»و خدیجة و من نیز سومى آنها بودم که نور وحىو رسالت را میدیدم و بوى نبوت را استشمام میکردم وبخوبى صداى ناله شیطان را شنیدم در آنهنگامى که وحىبر رسول خدا«ص»نازل شد و عرضکردم:اى رسول خدااین ناله چیست؟فرمود:این شیطان است که از پرستشخود نومید گشته،تو هم میشنوى آنچه را من مىشنوم ومىبینى آنچه را من مىبینم جز آنکه تو پیامبر نیستى ولىتو وزیر و کمککارى و تو بر خیر و خوبى هستى!
و همانگونه که ملاحظه میکنید امیر المؤمنین علیه السلام دراین خطبه به وضوح و صراحت جریان را بگونهاى ترسیم فرموده و گزارش میدهد که گذشته از اینکه رسول خدا«ص»نور وحى رامشاهده میفرمود و صداى ناله شیطان را تشخیص میداد،خودآنحضرت یعنى على علیه السلام-آن شاگرد ممتاز مکتبآنحضرت-نیز صداى ناله شیطان را مىشنید و هیچگاه آندو را بایکدیگر اشتباه نمیکرد...!
و این هم روایت دیگرى که مجلسى(ره)در کتاببحار الانوار از امالى شیخ روایت کرده که برخى از اصحاب امامصادق علیه السلام جریان وحى را که از آنحضرت مىپرسد کهچگونه رسول خدا«ص»گاه میفرمود:این جبرئیل است که بمنچنین و چنان میگوید،و گاه در حال وحى به حال بیهوشى واغماء میافتاد؟
امام علیه السلام در پاسخ او فرمود آن حالت رسول خدا«ص»
و آن سنگینى که احساس میکرد در هنگامى بود که خداىتعالى بدون واسطه جبرئیل با آنحضرت سخن میگفت،ولىهنگامى که جبرئیل با آن بزرگوار سخن میگفت چنین حالتى برآنحضرت عارض نمىشد و خیلى عادى میفرمود:
این جبرئیل است!و جبرئیل چنین گفت؟
<** ادامه مطلب... **>
[ جمعه 92/3/17 ] [ 8:59 عصر ] [ جلال ]