امّا رفته رفته شواهد از حضور پشت پرده اسرائیل در جنگ دمشق عیان تر شد تا جایی که حمله هوایی ارتش رژیم صهیونیستی به حومه دمشق کاملاً نشان داد، اسرائیل از به خطر افتادن سرمایه هایش در سوریه که همان سلفی ها هستند؛ بسیاری هراسان است. رژیم صهیونیستی مجبور شد برای نجات تروریست های تحت محاصره در منطقه «القصیر» (شمال دمشق) دست به یک انتحار نظامی- سیاسی بزند، انتحاری که هزینه های اتّخاذ دوباره چنین تاکتیکی را بالا بُرد. زیرا دوستان سوریه در ایران، لبنان، غزّه و روسیه خیلی زود پالس های تهدیدآمیز مُحکمی برای «اوباما» و «نتانیاهو» ارسال کردند.
تا پیش از این برای اینکه به اخوانی های مصر و بخشی از افکار عمومی عربی- اسلامی توضیح داده شود که حضور سلفی ها در سوریه یک انقلاب آزادیخواهانه نیست؛ راه دشوارتری داشتیم ولی حمله اسرائیل این پیام واضح را برای همه جهان اسلام داشت که جنگ سوریه در واقع جنگ نیابتی برای تثبیت منافع «تل آویو» است. از این حیث می توان به برّرسی خدمات متقابل اسرائیل- سلفیّه پرداخت.
· کدام "سلف صالح"؟
«سلفیّه» در قرن چهارم قمری (323 ه.ق) توسّط گروهی از اهل حدیث به وجود آمد که خودشان را پیرو "سلف صالح" می شمردند و در صدد احیای سیره "سلف صالح" (مسلمانان صدر اسلام) بودند. آنها مدّعی شدند که امّت پیامبر (ص) را از انحراف به راه مستقیم بر می گردانند و برای این منظور از آنچه در دوره پس از پیامبر (ص) افزوده شده بود، برائت جستند. آنان خود را به «احمد بن حنبل» منسوب می نمودند و با بکارگیری هرگونه شیوه عقلی، منطقی و استدلالی برای اجتهاد دینی مخالف بودند، زیرا بسنده نمودن به ظواهر آیات و احادیث نبوی را برای فهم از دین مکفی می دانستند.
«محمد ابوزهره مقصود» درباره معنای «سلفیّه» می نویسد: «مقصود کسانی اند که در قرن چهارم هجری ظاهر شدند. آنها تابع «احمد بن حنبل» بودند و گمان کردند که تمام دیدگاه هایشان به وی منتهی می گردد.»، «غشنوی راشدی» نیز می نویسد: ««سلفیّه» طریقی است قائم بر ترک تقلید مذهبی، فقهی و اعتقادی و مراجعه به اصل (یعنی کتاب خدا و سنت و تجربه خلفاء و اصحاب و تابعین). این طریق بر اولویت نصّ مطلق بر طریق عقل قائم است.» («اهل بیت از دیدگاه سلفیّه»- «نقی آقایف»- «فصلنامه طلوع»- 19). از این حیث می توان نگاه صرف سلفیّون به نصّ متون دینی را پایه عقاید انحرافی بعدی دانست، برای مثال برای خداوند جسمیّت قائل شدند و ذات احدیّت را مرکّب فرض نمودند.
اوّلین بار تفسیر وی از آیه «الرَّحمنُ علَی العَرشِ استَوی» برای ساکنان «حماه» مناقشه انگیز شد، وی در این تفسیر برای خدای سبحان مکانی در فراز آسمان ها تعیین نمود که بر عرش متّکی است. متعاقب انتشار تفسیر وی در دمشق و اطراف آن، گروهی از فقیهان بر ضدّ وی قیام کردند و از «جلال الدین حنفی» (قاضی وقت) محاکمه او را خواستار شدند؛ با اثبات انحراف وی طیّ چندین مناظره او به زندان محکوم شد و بعدها نیز با پافشاری بر عقاید انحرافی، توسّط قضّات همه مذاهب اربعه اهل سنّت (شافعی، حنبلی، حنفی و مالکی) چندین بار به تبعید و زندان محکوم گردید.
· پیامبر نجدی!
بطور خاص باید «محمّد بن عبدالوهّاب» (قرن 12 ه.ق) را پایه گذار «وهّابیت» و ادامه دهنده راه «سلفیّت» دانست. پدر وی حنبلی مذهب و از علماء و قاضی شهر «عُیَینَه» (در «نجد») بود. وی در جوانی به مطالعه زندگینامه مدّعیان نبوّت مانند «مسیلمه کذّاب»، «اسود عَنسی» و «طلیحه اسدی» علاقه خاصّی داشت(«کشف الارتیاب فی اَتباع محمّد بن عبدالوهّاب»، «سیّدمحسن امین عاملی»- ص 7)؛ مسئله ای که راز جاه طلبی و سیادت طلبی وی را فاش می کند. انحرافات فکری وی در دوره جوانی باعث گردید پدرش مردم را از اطاعت او بر حذر دارد و حتّی منتج به این شد که برادرش «سلیمان» اوّلین کتاب در ردّ وهّابیت با نام: «الصّواعِقَ الالهیَّه، فیِ الرَّد علَی الوهّابیَه» را به رشته تحریر درآورد.
نکته اساسی درباره فرقه «سلفیّه» افزایش حجم افکار التقاطی و خشن در آن به موازات گذر زمان است. از حیث روان شناسانه می توان این سیر رو به خشونت را در ارتباط با طرد علمای این فرقه، توسّط مردم و علماء دانست که بواسطه افکار انحرافی آنان صورت می پذیرفت. فارغ از این نکته، برنامه ریزی های سیاسی- اطّلاعاتی «بریتانیای کبیر» و بعدها آمریکا، اسرائیل و «آل سعود» را در رادیکالیزه شدن «سلفیّه» نباید نادیده گرفت. بر این اساس فشار خانواده و علمای شهر باعث شد «محمّد عبدالوهّاب» زادگاه خویش را به قصد «بصره» ترک نماید در حالیکه برخی از علمای اهل سنّت با ارسال نامه ای، مردم بصره را از اندیشه های انحرافی وی آگاه ساخته بودند («ریشه های تاریخی و شکل گیری وهّابیت»- «اکبر اسدعلیزاده»- «ماهنامه مبلّغان»- 96). این مسئله زمینه ساز انزوای بیشتر وی شد و در کنار عدم دسترسی اش به منبع معاش و شغل مناسب، دوره ای از سختی را به همراه آورد.
· ایده استعمار
این دوره با بُرهه ای از تلاش های وسیع اطّلاعات نظامی «بریتانیای کبیر» برای فائق آمدن بر «امپراطوری گسترده عثمانی» مقارن بود. برای نشان دادن چگونگی مرتبط شدن «وهّابیت» با دستگاه استثماری انگلیس، توجّهتان به بخشی از خاطرات «مستر همفر» جلب می شود: ««وزارت مستعمرات بریتانیا» در 1700 م، برای به دست آوردن راه های ایجاد تفرقه میان مسلمانان و گسترش تسلّط بر ممالک اسلامی، ما را با اکیپی ده نفره به سوی مصر، عراق، تهران، حجاز و آستانه (ترکیه) اعزام کرد.
وزارتخانه، امکانات کافی مانند: پول، اطّلاعات لازم و نقشه های طرح شده را در اختیار ما گذاشت و نام های سلاطین و حکّام، علماء و رؤسای قبایل را کاملاً به ما آموخت. من گفتار «سکرتر دبیر کل» را در آخرین لحظه خداحافظی فراموش نمی کنم که گفت: "آینده کشور ما در گرو پیروزی شماست" ... با نجّاری قرار گذاشتم که در دکّان او کار کنم. نجّار، ایرانی بود و من از فرصت استفاده کردم و زبان فارسی را از او آموختم. شیعیان ایرانی مقیم بصره، هر روز در دکّان جمع می شدند و درباره امور اقتصادی و سیاسی سخن می گفتند ... میان افرادی که در جلسه بودند، جوانی بود که بلندپرواز و عصبانی به نظر می رسید و با حکومت «عثمانی» سخت مخالف بود. رابطه نجّار با جوان به دلیل مخالفت هر دو آنان با حکومت عثمانی بود. آن جوان، به مذاهب چهارگانه اهل سنّت چندان پای بند نبود و می گفت: "این مذاهب را خدا نازل نکرده است""دعوت جدید" عملی شد.. تا آنجا که می توانستم، رابطه ام را با این جوان که «محمّد بن عبدالوهّاب» نام داشت، بیشتر و همواره به او تلقین کردم که اگر در زمان پیامبر بودی، بدون گمان به جانشینی او برگزیده می شد. همواره به او گوشزد می کردم که آرزوی حیات دوباره اسلام را به دست تو داریم و تو تنها نجات بخشی هستی که می توانی اسلام را از سرنگونی و انحراف نجات دهی.» («خاطرات سیاسی مستر همفر در کشورهای اسلامی/ اعتراف های یک جاسوس بریتانیا»- ج 3، ص 37). «همفر» و «محمّد عبدالوهّاب» در اتاقی استیجاری که اجاره بهای آن را «همفر» می پرداخت، زندگی می کردند. تعیین مخارج معیشتی توسّط عامل بریتانیا (بدلیل بیکار بودن «محمّد عبدالوهّاب») شرایطی را فراهم آورده بود که مؤسّس فرقه وهّابیت به «همفر» وابسته شود. در 1143 ه .ق با بازگشت «محمّد عبدالوهّاب» به «نجد»، بر اساس موافقت نامه سرّی بین او و انگلیس، اجرای آن به وی سپرده شد.
با علنی شدن دعوت «محمّد عبدالوهّاب»، بریتانیا طرح نزدیکی او به یک گُماشته دیگر را پیگیری می کند، از این طریق وی با «محمّد بن سعود» (رئیس قبیله ای در «نجد») نقشه یک کشورگشایی جدید را پایه می ریزند. بعدها مسائلی در رابطه با اینکه اصل و نسب «سعود» به فردی یهودی با نام «ابراهیم موشه» می رسد، مطرح شد.
اسناد تأکید می کردند که در قرن پانزده میلادی، شخصی به نام «مانع احسایی» جدّ نخست «سعود» از قبیله یهودی «عُنَیزه»، زمینی در نجد عربستان را به دست آورده است. کسی که بعدها از وی تحت عنوان «مانع احسایی» یاد می شد در واقع همان «مُردخای ابراهیم موشه» بود که وی و فرزندانش با تغییر نامشان به اسامی عربی، خود را میان مسلمانان جا زدند؛ از جمله اینکه با پرداخت مبلغی به «مدیر کتابخانه های عربستان» در سال 1905 م. آل سعود و آل عبدالوهّاب را به «نبی اکرم اسلام» (ص) منسوب ساختند. بعدها ماحصل همکاری مشترک دو خاندان «عبدالوهّاب» و «سعودی» منجر به این شد که پادشاهی سوم آنان - بعد از جنگ جهانی اوّل- به ریاست «عبدالعزیز» توسّط انگلیس به رسمیّت شناخته شود و کشور «عربستان سعودی» پایه گذاری شود.
· سلفیّه نوین!
به موازات شکل گیری موج اوّل بیداری اسلامی در منطقه بدست کسانی چون «میرزای شیرازی» ، «جمال الدّین اسدآبادی»، «محمّد عبدُه»، «حسن البناء» و ... شبکه استعماری انگلیس بیشتر به سمت تشکیل و تقویّت فرقه های شبهه مذهبی قدم برداشت. مهمترین هدف از تشکیل چنین شبه مذاهب ساختارمندی به کُنج بردن و منحرف کردن "اسلام سیاسی ضدّاستکبار" بود. شاخصه اصلی های موج اوّل بیداری اسلامی توجّه به وحدت مسلمین، رجوع به اسلام به عنوان مکتب رهایی بخش، پرهیز از سکولاریسم سیاسی و نهایتاً مقابله با استکبار غربی بود. علیرغم این مسئله انگلیس با تأسیس دو فرقه «بهائیت» و «وهّابیت» سعی کرد این اندیشه نو و زاینده را به محاق ببرد، بر این مبنا بی راهه نیست که ادّعا کنیم «بهائیت» و «وهّابیت» یک پروژه مکمّل بودند. یکی از این سازمان ها موظّف به انحراف در اسلام سیاسی جهان تسنّن بود و دیگری موظّف به انحراف در اسلام سیاسی جهان تشیّع.
بنابراین به موازات شکل گیری تشکیلات فراملّیتی «اخوان المسلمین» در مصر، مسئولین سعودی هر چند به منش فکری، فقهی و سیاسی جدید به عنوان یک رقیب و آلترناتیو برای موجودیّت تفکّر «وهّابی» می نگریستند امّا خیلی زود فهمیدند برای مقابله با "مکتب اسلام سیاسی تشیّع" که در ایران نزج گرفته بود راهی ندارند جز اینکه «اخوان» را به سمت خود جلب نمایند، زیرا از نظر برنامه ریزان تمدّن غرب خطر الگویی که در ایران دنبال می شد به مراتب بیشتر از خطر الگوی مصر بود. این مسئله بیش از هر چیز مدیون ساختمان مستحکم و رفیع فلسفی- فقی شیعی بود که طیّ سال ها با سامانه پویای اجتهاد بالنده تر شده بود.
از طرف دیگر برخی اعضای سازمان «اخوان» در پی رویارویی با تدابیر امنیّتی «جمال عبدالنّاصر» و «انور سادات» بیشتر به سمت اقدامات پیکارجویانه حرکت می کردند. بر این اساس برخی در آسیای میانه و شبه جزیره عربستان به برداشت قشری از آراء «شیخ رشیدرضا» و «سیّدقطب» پرداختند و با سرمایه گذاری های «عربستان سعودی» به درآمیختن افکار تکفیری «وهّابیت» و نگاه سیاسی سلفی کمک شد و در خود مصر نیز «اخوان» دچار انشعاب گردید. «جماعه المُسلمین» (التکفیر و الهِجره) به رهبری «شُکری احمدمصطفی»، «منظمه التّحریر الاسلامی» به رهبری «صالح سریه» و «الجهاد» به رهبری «عبدالسّلام فرج» سه شاخه عمده منشعب شده از «اخوان مصر» بودند. («بازشناسی بنیادگرایی و سلفیّه معاص»- «سیّدمحمّدرضا طباطبائی»- «پایگاه پژوهشی وهّابیت شناسی»)
ولی ماجرا تنها همین نبود، زیرا عربستان با پیروزی انقلاب اسلامی رویکردهای تخریبی نسبت به «جمهوری اسلامی» می گرفت و از این منظر مبارزه با اهداف انقلاب اسلامی به بُن مایه اصلی سازنده سیاست های آل سعود تبدیل شد. آل سعود همیشه به "انقلاب اسلامی سبک خمینی" دیدی متخاصمانه داشته اند که برآمده از ترس آنها نسبت به صدور چنین انقلابی است. برای مثال می توان به قیام 20 نوامبر 1979 م. در «مکّه» که به اشغال «مسجدالحرام» منجر گردید و توسّط حکومت عربستان سرکوب شد؛ اشاره کرد. اقدام گروه «الدّعوه المحتسبه» از طرف «سازمان انقلاب اسلامی جزیره العرب» مورد تأیید قرار گرفت (بعدها نمایندگان سازمان به دعوت «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» در همایش «جنبش ها و نهضت های آزادی بخش» به ایران آمدند- «انقلاب اسلامی ایران و واکنش های شیعیان عربستان و آل سعود به آن»- «ماهنامه اخبار شیعیان»- 36).
ترس از صدور انقلاب اسلامی به شرق و غرب ایران منحصر در امیرنشینان «خلیج فارس» نبود. چرا که «ایالات متّحده آمریکا» نیز با پیروزی مُدل جدیدی از انقلابی گری احتیاج داشت نرم افزار تهاجمی- تدافعی خویش در رابطه با دنیای اسلام را بروز رسانی کند. مطالبات راهبُردی غرب و آل سعود با شروع اشغال «افغانستان» بدست «اتّحاد جماهیر شوروی» باعث شد همه سازمان های منطقه ای که از پیدایش «جمهوری اسلامی» ممکن است متضرّر شوند به فکر توسعه مقابله با این موجودیّت بیفتند. افغانستان از این منظر به آوردگاهی تبدیل شد که غرب و شرکای آسیایی اش علاوه بر بلوک شرق توأمان باید با انقلاب اسلامی نیز مقابله می کردند. با این تفاسیر خیلی سریع گروهک های تروریستی «طالبان» و «القاعده» شکل گرفتند.
«اسّامه بن لادن» در این مورد می گوید: «برای مقابله با روس های کافر، سعودی ها مرا بعنوان نماینده خود در افغانستان انتخاب کردند. من در منطقه مرزی پاکستان مستقر شدم، نخستین اردوگاهم را ایجاد کردم و در آنجا داوطلبان توسّط افسران پاکستانی و آمریکایی تعلیم می دیدند. اسلحه توسط آمریکایی ها و پول توسّط سعودی ها تأمین می شد.».» («طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ جدید»- «احمد رشید»- ص 173).
· شریک اسرائیل
«سلفیّه نوین» از نوع طالبانی یا القاعده ایش تنها راه مبارزه را جهاد مسلّحانه می داند و از این منظر با سه گروه درگیر است: کافران (کافران، مسیحیان، یهودیان و بویژه آمریکا)، مشرکان (شیعیان) و منافقان (اهل تسنّن مخالف با سلفیّه) («عرب های افغان»- «یوسف وصالی مزین»- ص 30). «شیخ عبدالرّحمن» - که «بن لادن» و «ایمن الظّواهری» تحت تأثیر اویند- رساله ای 2000 صفحه ای در رابطه با قشری سازی "جهاد" دارد؛ وی معتقد است که روایات منسوب به پیامبر (ص) درباره "جهاد اصغر و اکبر" جعلی و ساخته پرداخته دشمنان است! از نظر "نئوسلفیسم" یگانه راه جهاد صرفاً دست بردن به اسلحه و واداشتن غیرمسلمانان به پذیرفتن"اسلام سلفی" است و هر تفسیری غیر از این را مولود ترس از قدرت های استعماری می دانند («بن لادن و تروریسم جهانی»- «پُل میشل» و «خالد دوران»- ص 20).
القاعده با این تفکّر حجم انبوهی از مسلمانان اقصاء نقاط جهان را جذب سازمان چندملّیتی خویش کرد و آنان را برای مصارف تروریستی و ضدّوحدتی به کار برد. مسئله اساسی در این میان این است که عربستان سعودی و غرب با حمایت مادّی، تسلیحاتی و رسانه ای از این دست گروه ها سعی دارند ذهن مسلمین را از اصلی ترین مشکل عمومی دنیای اسلام یعنی فلسطین منحرف سازند. جای تعجّب دارد که «سلفیّه نوین» و پادشاهان سعودی شان تا به حال حتّی یک تیر هم به سمت «تل آویو» شلّیک نکرده اند! در حالیکه طوماری قطور از مبارزه آنها با هم کیشان سنّی و شیعه مسلک شان وجود دارد. آنها با انحصار جهاد به مبارزه مسلّحانه (آن هم از نوع تروریستی- انتحاری) هر شیوه مبارزاتی مِن جمله سیاسی و اجتماعی را نفی می کنند و بدین ترتیب جوانان را از کشورهای اسلامی جذب جنگ های فرعی می کنند.
«عبدا... عزام» که از وی تحت لقب «پدر مجاهدین عرب افغانستان» یاد می شود، در عُرفی سازی چنین رویکردی نقش برجسته داشته است. وی می گفت: «پس از افغانستان نوبت فلسطین است!» («افغانستان و 5 سال سلطه طالبان»- «وحید مژده»- ص 59). لیکن گویی هیچگاه قرار نیست نوبت دوم تبدیل به نوبت اوّل شود. «سلفیّه نوین» همیشه جبهه ای را در چنته دارد که برای جهاد در آنجا متمرکز شوند و الویت بعدی شان اسرائیل باشد، یک روز همه جهادی های عالَم را وارد جبهه افغانستان می کنند، یک روز همه را به عراق می برند و حالا همه وارد سوریه شده اند! همیشه جاهایی که برای جهاد انتخاب می شوند مناطقی است که در آنجا منافع محور مقاومت بخصوص ایران حضور دارد.
· شریک القاعده
از زمان پیدایش "بن لادنیسم"، که یکی از مهمترین کارکردهایش ساخت چهره ای مخدوش از انقلاب اسلامی و رهبری اش یعنی امام خمینی (ره) بود؛ آمریکا، اسرائیل و شرکای منطقه ایشان هرگز چنین موجودیّتی را تنها نگذاشته اند. این پشتیبانی فقط مربوط به پیدایش این گروه ها نبوده است بلکه غرب بطور مداوم حاضر است وجود چنین تفکّر مخرّبی را تضمین کند. درست وقتیکه ما شاهد افول القاعده در «عراق» بودیم آمریکا جبهه جدیدی را برای آنها در سوریه باز نمود، درست وقتیکه همه جهان منتظر بودند طالبان و القاعده در افغانستان به پایان خود برسند آمریکا با این بهانه که قادر به مهار مجاهدین!! نیست دست به یک دیپلماسی فعّال و نیمه محرمانه با مقامات طالبان زد، «اوباما» حتّی به تروریست های افغانستان تضمین داد که در صورت همکاری با آمریکا در افغانستان و دیگر نقاط جهان در دولت آینده افغان ها نقشی هم برای طالبان در نظر بگیرد. حمله اخیر اسرائیل به حومه دمشق نیز در امتداد خط "خدمات متقابل اسرائیل- سلفیّه"ارزیابی می شود که رژیم صهیونیستی سعی کرد در بزنگاه ها ندای استمداد هزاران تروریست در سوریه اجابت کند.
[ شنبه 92/11/19 ] [ 12:15 صبح ] [ جلال ]