سفارش تبلیغ
صبا ویژن
على (ع) در میدان سیاست و تدبیر

على (ع) در میدان سیاست و تدبیر

اگر«على بن ابى طالب علیه السلام‏»در میادین علم و عمل و تقوا و فضیلت،و دلسوزى و خدمتگزارى به جامعه اسلام و مسلمین،و در تمام کمالات انسانى و فضائل و مناقب بر دیگران برترى داشته و جز استادش‏«محمد بن عبد الله‏»صلى الله علیه و آله،نظیرى در جهان آفرینش ندارد،بدون تردید در مساله‏«تدبیر و سیاست‏»و آگاهى اجتماعى و جهانى نیز بر همگان مقدم است،و هیچ کس به پایه او نمى‏رسد.

«و اما الراى و التدبیر فکان من اسد الناس رایا و اصحهم تدبیرا» (1)

على از نظر سیاست و دور اندیشى برترین افراد بود،و از همه بالاتر فکر مى‏کرد،و راى و نظرش صحیح‏ترین آراء بود.

مولاى متقیان همانطور که خودش در میان مردم نظیرى نداشت،و نمى‏توانست‏با افراد پست و ناشایست،و به عبارتى دیگر!با اشخاص فاقد کمال مطلوب،هم آهنگى نماید،افکار و سیاستش نیز براى انسان‏هاى کوته بین و محدود آن زمان،غیر قابل توجیه بود!

اکثریت افرادى که به دیگران گرایش پیدا کردند،و زیر پرچم پرچمداران ناصالح و غاصب قرار گرفتند، علاوه بر اغراض مادى و هوا و هوس،نمى‏توانستند،به آن بینش بى انتهاى على نظرى افکنده،و اهداف عالى او را درک کنند!!على علیه السلام در تمام برنامه‏هاى شخصى و گروهى،مذهبى و اجتماعى غایت و نتیجه کار را در نظر مى‏گرفت،و پیوسته‏«اهم‏»را بر«مهم‏»ترجیح مى‏داد،و لذا در هر امرى رضاى الهى و مصلحت دین و دینداران را مقدم مى‏داشت،و هرگز تحت تاثیر احساسات و منافع شخصى واقع نمى‏شد،و فریب دشمنان و بداندیشان را نمى‏خورد،هر چند در قیافه خیر خواهى،و با شعار طرفدارى از آن حضرت پیش مى‏آمدند!!

چون‏«ابو بکر بن ابى قحافه‏»بر مسند و کرسى خلافت نشست،یکى از رجال‏«قریش‏»که در دوران جاهلیت رئیس قوم بوده،ولى از نظر ایمانى و اعتقادى مورد پذیرش على نبود«ابو سفیان‏»بود،که او در این برهه حساس،با جمعى از دارو دسته‏اش،به خانه‏«ولایت‏»آمده،و اشعار داغ و پر هیجانى را سرود و گفت:

اى على!امروز هیچ کس جز تو شایستگى رهبرى و زعامت را ندارد،تو امید مردم و منتهى آرزوى آنان بدین امر مهم و بزرگ هستى،«ابو بکر و عمر»صلاحیت این کار را ندارند...على علیه السلام دست رد بر سینه او زده،نه تنها تحریک نشد،و نه تنها از او استقبال ننموده و تشکر نکرد،بلکه با تدبیر و هوشیارى که داشت،از هدف شیطنتى او خبر داده و فرمود:

«انک ترید امر السنا من اصحابه!»

تو قصد تفرقه و اسلام ستیزى دارى،ما فریب تو را نمى‏خوریم!! (2)

سیاست على مقید به اسلام بود

گروه ظاهر بین در سیاست‏«على علیه السلام‏»تردید نموده،و با مقیاس قرار دادن سیاستمداران بى دین روزگار،آن حضرت را مردى شجاع و زاهد و متدین و متعهد...دانسته،ولى در میدان سیاست وى را مغلوب رقباى سیاسى‏اش تصور مى‏کنند!!همان تفکرى که در زمان آن بزرگوار،گروه معدودى از تهى مغزان،چنین ساده‏اندیشى را به خود را داده،و گفتند:«على پهلوان خوبى است،ولى تدبیر جنگى و مبارزه ندارد!!» (3)

در جواب از این سؤال و اشکال،با توجه با اعترافات دانشمندان اهل سنت،و سیره و زندگى آن حضرت، و فرازهاى خود«نهج البلاغه‏»عرض مى‏کنیم که:آن سرور در سیاست و تدبیرند تنها در عصر خودش بى‏نظیر بود،و هرگز افکار سیاسى رقباى غاصب وى،دست‏بالا را نداشت،بلکه در تاریخ انسانیت نظیر وى حتى در سیاست نیز دیده نخواهد شد،منتهى سیاست على با دیگران فرق داشته و دارد.

على سیاستش را سیاست دین و مصالح مردم مى‏دانست،و در مواردى که تزاحمى بین سیاست و دینش بود،دین و تقوا را مقدم مى‏داشت،و براى چند روز امارت و ریاست‏خود را نمى‏باخت،دست‏به ستم و ستمگرى نمى‏زد،حقوق دیگران حتى دشمنانش را پایمال نمى‏ساخت،که اینک توجه شما خوانندگان عزیز را به دلایل خود معطوف مى‏داریم:

1-«انما قال اعداؤه:لا راى له!!لانه کان متقیدا بالشریعة لا یرى خلافها،و لا یعمل بما یقتضى الدین تحریمه،و قد قال علیه السلام:لو لا الدین و التقى لکنت ادهى العرب،و غیره من خلفاء کان یعمل بمقتضى ما یستحصلحه و یستوفقه،سواءا کان مطابقا للشرع ام لم یکن‏» (4)

دشمنان على علیه السلام او را از این جهت‏بى تدبیر و کم سیاست مى‏دانستند،که حضرت مقید به اجراى برنامه‏هاى شرع مقدس بود،و هرگز خلاف دین را مرتکب نمى‏شد،و بر خلاف دین نظر نمى‏داد، و چنانچه خودش فرموده بود!«اگر تقیة به دین و تقوى دست مرا نمى‏بست،من از همه عربها زیرک‏تر بودم‏»

ولى خلفاى غیر على علیه السلام چنین نبودند!!بلکه هر کدام از آنان مطابق مصلحت اندیشى خود که موافق طبعش بود عمل مى‏کرد!!خواه مطابق دین اسلام باشد یا نه!!!من براى خوانندگان عزیز،در برابر این اعترافات صریح یک امام بزرگ اهل سنت هیچ تحلیلى ندارم،جز اینکه بگویم:على علیه السلام در کنار سیاستش دین داشت،ولى خلفاى دیگر آن را نداشتند!!

روش على با گروه امتیاز طلب

2-پس از بیعت مردم با امیر المؤمنین على علیه السلام،چون گروهى از افراد«امتیاز طلب‏»از دادگرى آن حضرت خشنود نبودند،و تبعیض‏هاى بیست و پنج‏سال دوره‏«خلفاى راشدین‏»قبل از على علیه السلام،آنان را از مسیر واقعى اسلام و سنت نبوى منحرف کرده بود،از این جهت،سیاست آن سرور را مخالف مصالح خود دیده،و سر به شورش برداشتند.

مخالفت‏«معاویه‏»و جبهه‏بندى او با آن حضرت،و جنگ‏هاى‏«بصره جمل‏»و«نهروان‏»و«صفین‏»بطور مستقیم و یا غیر مستقیم،محصول همین اندیشه‏هاى غلط مخالفین بوده است.

در این میان تعداد زیادى از سپاهیان امیر المؤمنین که در دوران قبل از وى،از تبعیض خلفاى دیگر سوء استفاده کرده،و با آن شیوه غلط خو گرفته بودند،و همان روش پیشین را در دستگاه‏«معاویه‏»نیز مى‏دیدند،به تدریج پا به فرار گذاشته،و دل‏هاى سربازان فداکار و راستین اسلام را چرکین مى‏ساختند!

لذا افسران دلسوز و سربازان فداکار امیر المؤمنین به آن حضرت پیشنهاد دادند که:براى مدت معین و موقت،تا تحکیم پایه‏هاى حکومت‏خویش،شما نیز روش خلفاى قبلى را اتخاذ نموده،و به افراد دنیاپرست‏بیش از ما بدهید،تا بدین طریق آنان را از خود راضى نمائید... (5)

حضرت در جواب آنان فرمودند:

«اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه؟...لو کان المال لى لسویت‏بینهم،فکیف و انما المال، مال الله!!» (6)

شما چگونه به من پیشنهاد مى‏کنید که از طریق ستم به پیروزى برسم؟!این را بدانید که اگر این اموال مال شخصى من بود،بر خلاف عدالت و مساوات رفتار نمى‏کردم،در حالى که اینها مال خداست،و خلاف عدالت جایز نیست

قابل توجه است که سیاستمداران تاریخ در گذشته و حتى امروز،اینگونه عمل نمى‏کنند،و مخالفین خود را از راه تطمیع و احیانا وعده‏هاى ناصحیح و سر خرمن آرام مى‏کنند،و بین قلدرها و ضعیفان و محرومان فرق مى‏گذارند،و امکانات اماکن و اشخاص‏«تناسب مستقیم‏»با توان فکرى و شورشى آنان دارد،«خلاصه ضعیف همیشه و همه جا پایمال است‏»مگر در حکومت عدل على و جانشینان بر حق او.... بنا بر این سیاست على با دیگران فرق دارد.

سیاست على با سایر سیاستمداران فرق دارد

3-پس از به خلافت رسیدن امیر المؤمنین على علیه السلام،آن حضرت به کلیه فرمانداران و استانداران اطراف نامه‏هایى نوشته،و همه را به بیعت‏خود فرا خواند.

از جمله این اشخاص‏«معاویة بن ابو سفیان‏»بود،که على علیه السلام او را به‏«مدینه‏»احضار کرد.

چون نامه آن سرور به معاویه رسید،و دانست که در خلافت‏«على‏»جایگاهى نخواهد داشت،لذا او نیز نامه‏اى با-مطالب و محتواى دروغین به‏«زبیر بن العوام‏»نوشت،و در آن،نام‏«زبیر»را به عنوان‏«امیر المؤمنین‏»درج کرد،و بطور غیر واقع گزارش نمود که:من از مردم شام براى تو بیعت گرفته‏ام!و همگى با رغبت‏خود این امر را پذیرفته‏اند،و بدان که پس از تو نیز به‏«طلحة بن عبید الله‏»بیعت کرده‏اند!!!شما سعى کنید به عنوان‏«خونخواهى عثمان‏»با پسر«ابو طالب‏»به مخالفت‏برخاسته،و نگذارید او به شهرهاى‏«کوفه و بصره‏»مسلط گردد!!!

نامه معاویه به‏«زبیر»رسید،او در پوست‏خود نمى‏گنجید،و هرگز احتمال خلاف نمى‏داد،و خیلى خوشحال بود،و مضمون نامه را به‏«طلحة‏»اطلاع داد،و سپس پرچم‏مخالفت‏با على را بر افراشته،و جنگ جمل را پیش آوردند!!!

«طلحه و زبیر»با اینکه نخستین افرادى بودند که با امیر المؤمنین بیعت کرده بودند،و از دشمنان سر سخت عثمان به شمار آمده،و حتى نمى‏گذاشتند جنازه وى پس از کشته شدنش دفن شود،ولى مع الاسف با صد و هشتاد درجه چرخش به بهانه خونخواهى او دست‏به مخالفت على زده،و باعث کشته شدن و شهید گشتن هزاران افراد گردیدند!

على علیه السلام چون آنان را در صحنه نبرد دید،از طریق‏«عبد الله ابن عباس‏»به زبیر پیغام داد که: پسر دائى‏ات (على) مى‏گوید:چرا تا بحال ما را تائید کرده‏اى؟و همیشه پشتیبان ما بودى،ولى اکنون دست‏به مخالفت ما مى‏زنى؟مگر چه پیش آمدى ناگوار تحقق یافته؟

و سپس او را احضار فرموده و حدیثى را از پیامبر خدا به او متذکر گردید که رسول خدا فرموده بود!

یا زبیر!تو روزى با على به مقابله مى‏پردازى،ولى این را بدان که تو در این میدان ظالم و ستمگرى!زبیر چون این را بشنید،دست از جنگ برداشت،و راه به بیرون از جنگ و کشتار برگرفت... (7)

در این قضیه تاریخى سیاست على با دیگران مشخص گردیده،و در حالى که دیگران دروغ مى‏گویند، تحریک نادرست و خطرناک مى‏کنند،براى رسیدن به منصب و مقام،کشته شدن دیگران در سیاست آنان توجیه مى‏گردد...ولى على سیاستش از راه عاطفه و محبت و یاد کردن از جنبه‏هاى مثبت در گذشته،دشمن را به سر عقل مى‏آورد،و از میدان جنگ بدر مى‏کند...

خلاصه سیاست على در متن دین بود،و از قرآن و سنت اتخاذ مى‏گردید،و هرگز از آنها تجاوز نمى‏کرد،و هر کجا تزاحمى پیش مى‏آمد،دینش را بر سیاست‏هاى غلط و قلدرى ترجیح مى‏داد،چنانچه خود مى‏فرمایند:«انى لعالم بما یصلحکم،و یقیم اودکم،و لکنى و الله لا ارى اصلاحکم بافساد نفسى‏»

من مى‏دانم چگونه شما را اصلاح نموده،و کجى‏ها و مخالفت‏هاى همه‏تان را بر طرف کنم،ولى سوگند به خدا هرگز در این راه به خاطر اصلاح و آرام ساختن شما،من خویشتن را تباه نمى‏کنم! (8)

و در تاریخ آمده است که چون‏«ابن ملجم مرادى‏»لعنة الله علیه از«یمن‏»به‏«کوفه‏»آمد،و پیشگویى آن حضرت را شنید،به خدمت آن بزرگوار آمده و گفت:

«یا امیر المؤمنین اعیذک بالله،هذه یمینى و شمالى فاقطعهما او فاقتلنى،فقال على (ع) !فکیف اقتلک و لا ذنب لک الى،و لو اعلم انک قاتلى لم اقتلک (9)

یا امیر المؤمنین!من به خدا پناه مى‏برم که قاتل تو باشم،اینها دست‏هاى من است در اختیار شما،یا آنها را قطع کن،و یا مرا به هلاکت‏برسان!!

على فرمود:چگونه تو را بکشم که مرتکب جنایتى نشده‏اى،و لو من بدانم که تو قاتل منى،من تو را نمى‏کشم!!

آیا در دنیاى گذشته و تاریخ معاصر سراغ دارید که سیاستمدارى با داشتن امکاناتى،با دشمن توطئه‏گر و قاتلش چنین کند؟آیا در نظام سیاسى،«عقل‏»مى‏پذیرد که کسى محور قدرت باشد،ولى با قاتلش چنین معامله‏اى داشته باشد؟مگر هزینه‏هاى گزاف در دنیاى کنونى براى سازمان‏هاى اطلاعاتى و جاسوسى مصرف نمى‏گردد؟!و دهها و صدها سؤال و جوابى که سرانجام باید گفت:على با دیگر سیاستمداران فرق دارد... (10)

آیا خلفاى دیگر از على سیاسى‏تر بودند؟

بعضى از تحلیل گران ساده اندیش،چون دوران‏هاى مختلف‏«خلفاى راشدین‏»و سایر خلفاى ستمگر«اموى‏»و«عباسى‏»را ملاحظه مى‏کنند،به این نتیجه غلط مى‏رسند که:هر چند على علیه السلام در علم و عبادت و معنویات بر همگان پیشى گرفته است،و لکن دیگران در سیاست‏بر او برترى دارند!! زیرا در دوران آنان فتوحات وکشور گشائى،و به عبارتى بهتر«گسترش اسلام و مسلمین بیشتر بود»ولى على علیه السلام گرفتار مسائل داخلى گردیده،و جنگ و جهاد برون مرزى نداشت!!

جواب این سؤال از مطالب گذشته روشن شد،ولى بطور اختصار نظرى به تاریخ و اظهارات خلفاى راشدین و فرازهاى‏«نهج البلاغه‏»مى‏افکنیم،تا خوانندگان عزیز خود در این مورد داورى نمایند:

تاریخ خلفاى سه‏گانه پیش از امیر المؤمنین على علیه السلام حاکى است که آنان در فرصت‏هاى حساس و نیاز،به سراغ آن حضرت آمده،و از افکار بى نظیر آن بزرگوار استفاده مى‏کردند،نمونه بارز آنها جنگ‏هاى برون مرزى خلیفه دوم‏«عمر»با دو ابرقدرت‏«روم‏»و«ایران‏»بوده است:چون جنگ اسلام و مسلمین با رومیان پیش آمد،«عمر»به حضور امیر المؤمنین علیه السلام آمده،و از وى کسب نظر کرد که:آیا خودش نیز در کنار سپاه مستقیما فرماندهى را به عهده گیرد،و یا در مدینه بماند،و کسى دیگرى را جانشین خود بفرستد؟

حضرت فرمودند:شما نباید پایتخت اسلام‏«مدینه‏»را رها کنى بلکه مردى شجاع و جنگ آزموده را به عنوان نماینده با سپاه بفرست،و تو خود باید در مرکز بمانى،و مرجع فکرى و پناه مسلمانان گردى،و از این طریق مشکلات مراجعین را برطرف سازى.خلیفه نظر مبارک آن حضرت را پذیرفت،و جامه عمل پوشانید. (11)

و در جنگ ایران و اسلام نیز نظیر همین برنامه پیش آمد،و در جواب کسب نظر«عمر»از امیر المؤمنین على،حضرت او را از رفتن به ایران منع کرد،و ماندن وى را در«مدینه‏»به صلاح اسلام و مسلمین دانست،و«خلیفه ثانى‏»نیز به دستور على توجه نموده،و«سعد وقاص‏»را به فرماندهى سپاهش انتخاب کرد.... (12)

از این قضایاى تاریخى به دست مى‏آید که امیر المؤمنین على علیه السلام از نظر سیاسى و دیدگاه جهانى نیز بر رقباى سیاسى‏اش برترى داشت،و آنان خود عملا این حقیقت را مى‏پذیرفتند.و علما و دانشمندان منصف اهل سنت نیز به این موضوع اشاره نموده و مى‏نویسند:

«فکان (على ع) من اسد الناس رایا و اصحهم تدبیرا،و هو الذى اشاره على‏«عمر بن الخطاب‏»لما عزم على ان یتوجه بنفسه الى حرب‏«الروم و الفرس‏»بما اشار.و هو الذى اشار على عثمان بامور کان صلاحه فیها،و لو قبلها،لم یحدث علیه ما حدث...» (13)

على علیه السلام در سیاست و تدبیر نیز بر همگان مقدم بود،او در جنگ ایران و روم و مسلمانان،عمر را راهنمایى کرد،و عثمان را نیز در مورد شورش مردم بر ضد وى چاره جویى فرمود،و صلاح او را گفت، و چنانچه به امر على علیه السلام اطاعت مى‏کرد،به هلاکت نمى‏رسید،و آن حادثه عظیم رخ نمى‏داد.

مقایسه سیاست على با عمر در شوراى شش نفرى

عمر هنگام وفاتش وصیت کرد که:از میان شش نفر صحابه بزرگ پیامبر،یکى را به عنوان‏«خلیفه‏»برگزینند.و آن شش نفر را مامور ساخت در مجلس خصوصى به بحث و تحلیل نشسته،و پس از گفتگوى لازم،از میان خود یکى را انتخاب نمایند،و هر گاه کسى از آنان با انتخاب اکثریت‏شورى مخالفت نماید،گردنش را بزنند!!

افراد شوراى عمر عبارت بودند از:1-«على بن ابى طالب علیه السلام‏»،2-«عثمان عفان‏»3-«عبد الرحمن بن عوف‏»4-«سعد بن وقاص‏»5-«طلحة بن عبید الله‏»6-«زبیر بن العوام‏»در این میان‏«حق وتو»یا«عبد الرحمن بن عوف‏»بود.

در مورد افراد شورى و واگذارى‏«حق وتو»به‏«عبد الرحمن‏»در میان مردم بحث و گفتگو بود،از آن جمله‏«عبد الله بن عباس‏»که مردى سیاسى و با نفوذ و عالم بود،و به مولاى متقیان ارادت خاصى داشت عرض کرد:«ذهب الامر منا»یعنى در این شورى على علیه السلام هرگز به خلافت نخواهد رسید!!زیرا ترکیب شورى از افراد مذکور طورى بود،که بر ضد على علیه السلام تشکیل شده بود،و خود امیر المؤمنین على علیه السلام در خطبه‏«شقشقیه‏»به آن اشاره مى‏کنند. (14)

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که:اگر على مرد سیاسى است چگونه در مجلس‏شوراى شش نفرى شرکت مى‏کند که مى‏داند موفق نخواهد شد؟

جوابش از خود«على بن ابى طالب‏»است،که مى‏خواهد سیاست‏خود را با سیاست‏«عمر»به مردم نشان دهد،و آیندگان در آن مورد داورى کنند،و یقین کنند که‏«ولایت و خلافت على علیه السلام‏»از جانب خدا بوده،منتهى خلفاى غاصب با انواع شیطنت‏ها و دسیسه‏بازى،حق را از صاحب حق گرفتند!!

زیرا آنان گفته بودند:پیامبر خدا فرموده است:

«ان النبوة و الامامة لا یجتمعان فى بیت (15) !!!»

رسالت و امامت هرگز در یک خانواده جمع نمى‏گردد!!

و از طرفى عمر گفته بود:اهل شورى اهل بهشت هستند،و پیامبر هنگام وفاتش از آنان راضى بود.و از طرفى با یکایک آنان صحبت مى‏کند،و به‏«طلحه‏»مى‏گوید:پیامبر از تو ناراضى بود!! (16)

و سپس به‏«ابو طلحه انصارى‏»مى‏گوید:هر کدام از این اهل شورى با اکثریت مخالفت نماید گردن او را بزن!

على مى‏فرماید:من در شورى شرکت کردم که ثابت کنم اینها دروغ مى‏گویند!اینها آن چنان منحرفند که به پیامبر خدا به دروغ نسبت‏حدیث مى‏دهند!تا خلافت مرا غصب کنند،باید مردم بدانند که چگونه پیامبر صلى الله علیه و آله اجتماع نبوت و امامت را در یک خانواده ممنوع مى‏داند؟!و از سوى دیگر همین راویان دروغگو مرا جزو همان شوراى شش نفرى براى انتخاب خلیفه قرار مى‏دهند؟!! (17)

عمر از یک سو اهل شورى را اهل بهشت دانسته،و مورد رضایت پیامبر معرفى مى‏کند،و از طرف دیگر دستور مى‏دهد:گردن مخالف را بزنید!!او چگونه مى‏گویدپیامبر از شما راضى بود،و بعد مى‏گوید پیامبر از طلحه ناراضى بود؟!! (18)

خوانندگان عزیز خود مى‏توانند در این موارد داورى کنند،و ملاحظه فرمایند آیا خلفاى دیگر سیاسى‏تر بودند یا على بن ابى طالب؟آیا آنان مى‏گفتند:اگر على نبود ما هلاک مى‏شدیم یا مولاى متقیان؟!آیا آنان منتاقض حرف مى‏زدند یا على بن ابى طالب؟

و بالاخره امیر المؤمنین على علیه السلام در جواب شیطنت‏هاى‏«معاویه‏»که او را مرد سیاست و حیله‏گر نامیده‏اند،مى‏فرماید:

«و الله ما معاویة بادهى منى،و لکنه یغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهى الناس‏» (19)

سوگند به خدا که معاویه در میدان سیاست و تدبیر بر من برترى ندارد،منتهى او مرد خیانت و دروغ است،و هرگز به عهد و پیمان خود وفا نمى‏کند،و اگر نبود این که حیله‏گرى روا نیست،من از همه مردم روى زمین زیرکتر بودم.

از مجموع مطالب این قسمت نتیجه مى‏گیریم که على علیه السلام در میدان سیاست نیز رقیب و نظیرى نداشته و ندارد،و او بر خلفا و دیگران مقدم بوده است،با این تفاوت،که سیاست على محدود به قوانین اسلام و شرع بوده،و هرگز از آن تجاوز نمى‏کرد،ولى دیگران هیچ محدودیتى نداشته،و هر چه را مصلحت‏خود تشخیص مى‏دادند،بى‏درنگ آن را پیاده مى‏کردند،خواه مشروع بوده باشد یا نه!

على مرد جهان بین و دورنگر

على علیه السلام علاوه بر اینکه امام معصوم بوده،و با عالم غیب مربوط بود،و عالم خلقت‏با تفضل الهى در تصرف او قرار مى‏گرفت، (20) از نظر طبیعى نیز او مردى آگاه به زمان و جهان بود،و تمام حرکت‏هاى دوست و دشمن را زیر نظر مى‏گرفت،و از سپاه و نمایندگانش در شهرهاى مختلف سرکشى مى‏کرد،و تاکتیک‏هاى سیاسى و نظامى دشمن را بررسى مى‏فرمود،و قدرت نظامى و ابزار جنگى و میزان اراده و روحیه سپاه رزمى طرف مقابل را در دست داشت!!او افراد ناشناخته و جاسوس‏هاى تیز بین به کشورهاى دیگر و اردوى نظامى دشمن اعزام مى‏داشت،و از تمام اخبار و گزارشات لازم آگاه مى‏گشت، و مى‏دانست در اطراف و جهان چه مى‏گذرد!!

على مردى بود که فعالیت‏سیاسى و حرکت‏هاى زیر زمینى منافقین و گروههاى شام و غرب را زیر نظر داشت،و توطئه‏هاى دشمن را در نطفه خنثى مى‏کرد،ولى در عین حال از بى‏تفاوتى برخى از سپاهیان خویش نیز رنج مى‏برد،و سعى مى‏کرد،مرتب به آنان هشدار دهد،و نتایج همه کارها را گوشزد فرماید...

هنگامى که سپاه شام به دستور«معاویه و عمرو عاص‏»پانصد جلد قرآن را بر سر نیزه‏ها کردند،و به نشانه صلح دست از جنگ کشیدند،على علیه السلام فرمودند:

خدایا تو شاهدى که آنان قصد صلح ندارند،و به کتاب و قرآن ارزش قائل نیستند،تو خود،بین ما و آنان حکم باش. (21)

و آنگاه خطاب به پیروان و سپاهیانش فرمودند:

«هذا امر ظاهر ایمان،و باطنه عدوان،و اوله رحمة و اخره ندامة...» (22)

این یک حیله‏اى بیش نیست،در ظاهر ایمان است،ولى باطنش ایجاد نفاق و دشمنى است،اولش رحمت و دست از جنگ کشیدن است و آسودگى و فراغت،ولى نتیجه‏اش ندامت و اختلاف سپاه خواهد بود...

على از اول،آینده و نتیجه کار را مى‏دید،ولى سپاهیان کوردل پس از آنکه کلاه سرشان رفت‏بیدار شدند، و آنان همانها بودند که بیست هزار نفر با تمام وحشى‏گرى به پیش على آمده و گفتند:در برابر قرآن و درخواست صلح دست از جنگ بردار،و الا تو را نیز مانند«عثمان‏»مى‏کشیم!!! (23)

این یک نمونه از آگاهى‏هاى على،و دورنگرى آن بزرگوار به حساب مى‏آید.

نمونه دوم:اطلاع و آگاهى آن حضرت از تمام شهرها و عملکرد نمایندگان و فرمانداران منصوب وى مى‏باشد چون‏«عثمان بن حنیف‏»در یک مجلس پر تشریفات واشرافى شرکت مى‏کند،که در آن محرومین و فقراى محل حضور نداشتند...جاسوس امیر المؤمنین علیه السلام از«بصره‏»این امر را گزارش کرده،و آن حضرت نیز ضمن نامه‏اى به فرماندار آن شهر از این پیش آمد خلاف اخلاقى،انتقاد نموده و سرزنش کردند (24) ،که در مجموع نشانه گماردن جاسوس‏ها در شهرها،و مکاتبه گزارش مى‏باشد...

نمونه سوم:همچنین مولاى متقیان در برهه‏اى از یک مقطع حساس،مامورى را به پایتخت دشمن مى‏فرستد،و او در لباس ناشناخته ماموریت‏خویش را به خوبى انجام مى‏دهد،و اراده روحى و آمادگى رزمى سپاه معاویه را بررسى مى‏کند،و سپس با اطلاعات لازم و کافى به محضر امیر المؤمنین بر مى‏گردد. (25)

نمونه چهارم:على علیه السلام از طریق عیون خویش که در جاهاى حساس گماشته بود،با خبر مى‏گردد،که معاویه بطور مرموز به‏«زیاد بن عبید»نامه نوشته،و مى‏خواهد او را با نقشه‏هاى شیطنتى جذب کند.

زیاد که نماینده امیر المؤمنین على علیه السلام بود،و استان‏«فارس‏»را اداره مى‏کرد،بسیار با هوش و پرکار بود،آن حضرت با درج نامه‏اى از این شیطنت‏ها پرده برداشته،و هشدار مى‏دهد که مبادا شیطانى همچون معاویه عقل تو را برباید،و تو را در کارهایت‏بلغزاند...از او احتیاط کن! (26)

و بالاخره نمونه پنجم:نامه‏اى است که به فرماندار«مکة‏»،«قثم بن العباس‏»نوشته و در آن آمده است:

«فان عینى بالمغرب کتب الى یعلمنى انه وجه الى الموسم اناس من اهل الشام العمى القلوب...الذین یلتمسون الحق بالباطل...فاقم على ما فى یدیک قیام الحازم...» (27)

جاسوس من از غرب به من در نامه‏اش گزارش نموده،که در مراسم حج عده‏اى از ماموران کوردل‏«معاویه‏»قصد اخلال و شورش دارند،آنان افرادى هستند که حق و باطل را به هم مخلوط مى‏کنند،هر چه مى‏توانى با امکانات موجودت احتیاط کن،و از شرارت آنان جلوگیرى نما...

این نمونه‏هاى معدود و اندک که به شما خوانندگان عزیز تقدیم گردید،نمونه بسیار کوچکى از صدها موارد هوشیارى و آگاهى امیر المؤمنین على علیه السلام است،که جهان بینى و دوراندیشى وى را نشان مى‏دهد،و حاکى است که آن حضرت فوق العاده به این مساله اهمیت مى‏داد،و علاوه بر افراد معین و جواسیس رسمى،از طریق اشخاص غیر رسمى نیز گزارشاتى به محضرش مى‏رسید.

پى‏نوشتها:

1) شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 28،بحار الانوار ج 41 ص 149

2) شرح ابن ابى الحدید ج 6 ص 17 و 18 قسمتى از اشعار ابو سفیان:

بنى هاشم لا تطمعوا الناس فیکم و لا سیما تیم بن مرة او عدى فما الامر الا فیکم و الیکم و لیس لها الا ابو حسن على ابا حسن فاشدد بها کف حازم فانک بالامر الذى یرتجى ملى و اى امرء یرمى قصیا و رایها منیع الحمى و الناس من غالب قصى

3) حتى قالت قریش:ان ابن ابى طالب رجل شجاع و لکن لا علم له بالحرب!!لله ابوهم...

خطبه 27 نهج البلاغه ص 96 فیض الاسلام

4) ابن ابى الحدید ج 1 ص 28

5) قالوا:یا امیر المؤمنین!اعط هذه الاموال،و فضل هؤلاء الاشراف من العرب و قریش على الموالى و العجم،و استعمل من تخاف خلافه من الناس و فراره و انما قالوا له ذالک لما کان معاویة یصنع فى المال.. .

6) نهج البلاغه فیض خ 126 ص 389،وسایل الشیعه ج 11 ص 80 و 81 و 82 ح 2 و 6،تحف العقول ص 126،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 2 ص 203

7) تمام مطالب مذکور در منابع زیر موجود است:

خطبه‏هاى 8 و 31 ص 60 و 106 نهج البلاغه فیض الاسلام،شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 230 به بعد و ج 2 ص 158 و 162 به بعد و ج 10 ص 6،و ج 11 ص 16 بحار الانوار ج 32 ص 5 به بعد و ص 24

8) نهج البلاغه خ 68 فیض الاسلام ص 163 و 164

9) محجة البیضاء ج 4 ص 197

10) مساله داشتن‏«عیون‏»و آگاهى از کشور در پایان همین فصل بحث‏شده است.

11) نهج البلاغه خ 134 فیض الاسلام ص 415،ابن ابى الحدید ج 8 ص 296

و قد شاوره عمر ابن الخطاب فى الخروج الى غزو الروم بنفسه،قال ع:«...انک متى تسر الى هذا العدو بنفسک لیس بعدک مرجع یرجعون الیه،فابعث الیهم رجلا محربا...

12) خطبه 146 فیض الاسلام ص 442 شرح ابن ابى الحدید ج 9 ص 95

13) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 1 ص 28،و بحار الانوار ج 41 ص 149

14) خطبه سوم نهج البلاغه

15) شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 189

16) کامل ابن اثیر ج 3 ص 66،کنز العمال ج 5 ص 715 به بعد

17) انا اعلم ذالک (من از خلافت محروم مى‏شوم،و دیگرى انتخاب مى‏گردد) و لکنى ادخل معهم فى الشورى لان عمر قد اهلن الآن للخلافة و کان قبل ذالک یقول:ان رسول اله (ص) قال:ان النبوة و الامامة لا«یجتمعان فى بیت‏»فانا ادخل فى ذلک لاظهر للناس مناقضة فعله لروایته!!!

18) شرح خطبه شقشقیه در شروح نهج البلاغه از جمله ابن ابى الحدید ج 1 ص 185 به بعد و ج 20 ص 1

19) نهج البلاغه خطبه 191 ص 648 فیض الاسلام

20) در این زمینه به کتاب‏«تجلیات ولایت‏»به قلم نگارنده مراجعه فرمائید.

21) الهم انک تعلم انهم ما الکتاب یریدون فاحکم بیننا و بینهم انک انت الحکم الحق المبین

بحار الانوار ج 32 ص 530،شرح ابن ابى الحدید ج 2 ص 212

22) نهج البلاغه خ 121 ص 377،ابن ابى الحدید ج 7 ص 297

23) بحار الانوار ج 32 ص 533،شرح ابن ابى الحدید ج 2 ص 217

24) یا ابن حنیف فقد بلغنى...نهج البلاغه نامه 45 ص 965 و 966

25) ابن ابى الحدید ج 3 ص 95

26) نهج البلاغه فیض نامه 44 ص 962،شرح ابن ابى الحدید ج 16 ص 177

27) نامه 33 نهج البلاغه فیض الاسلام ص 942،ابن ابى الحدید ج 16 ص 138

آفتاب ولایت ص 123

على اکبر بابازاده



[ چهارشنبه 91/5/18 ] [ 3:23 صبح ] [ جلال ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه