اهل قرآن گویند:
در کتاب آسمانى،او،گاه به عنوان«صاحب ولایت از جانب خداوند»آمده (31) ،گاه به صفت«صادق»نامیده شده (32) ،در جائى نماینده کمال دین و اتمام نعمت پروردگار بر خلق است (33) ،و به جائى دیگر،معرف طهارت نفس و عصمتخانوادگى (34).
در آیتى او«منذر»است (35) و به دیگر آیه«جان پیغمبر» (36) ،به سوئى نمودار«خیر البریة»است (37) و سوى دیگر،اصل«حبل الله». (38)
گاه مودتش تکلیف شده (39) و گاه عظمت ذاتش تشریح گردیده،گه مشترى خاص رضاى خداست و به جان خویش در این معامله بىاعتنا (40) ،و گاه نشان دهد که خدا مهرش در دل مؤمنان مىنهد (41) .
جائى دیگر،ولایتش را بر پیمبران سلف مسلم مىدارد (42) ،در آیهاى او را«اذن واعیة»خواند چون حقایق را نیکو شنود و هرگز از یاد نبرد (43) و در دیگر آیه،او را براى رسول الله«یار خدائى»داند (44) ،به سوئى او را بر پیغمبر«حسب من الله»(45) شمارد و سوى دیگر،وى را دوستار خدا و نیز محبوب او شناسد (46) ،گاهى نیز «صالح المؤمنین» خواند (47) .
و بسیار جا به ذکر صفات و مقامات معنوى وى پردازد،و براى آنان که عاقلند و فهیم،صاحب لباند،و متوسم (یعنى به آثار،دریابند و به نشانهها درک مقصود کنند) بىذکر نام وى،و بدون محدود کردن او در لباس شخص و انسان،این وجود با عظمت و آن عظمت وجودى را معرفى نماید (48) .آرى، (الکنایة ابلغ من التصریح) (49) .
و از همه بالاتر:
آنجا که او را بر امین حق و رسول مطلق«شاهد الاهى»خواند،و آیت قرآن را (بنا به قرائت و تفسیر معصوم علیه السلام) چنین ارائه نماید که:
افمن کان على بینة من ربه (یعنی:رسول الله) و یتلوه شاهد منه...اماما و رحمة (50) آیا پیغمبرى که از جانب خدا متکى به دلیل روشن ( قرآن) است،و گواهى صادق،و شاهدى بیناى حقایق،و منسوب به خدا (مانند على علیه السلام که با تمام شؤون وجودى،شاهد راستین رسالت است) او را در پى... شایسته پیروى نیست؟آرى.
او را بر«دلیل»،دلیل داند،و بر«امین»گواه امانتشمارد (51) .
واقعا چه مقامى بلند را داراست و علو ذات وى را،حد به کجاست؟!
عابدان گویند:
آن بندگى که او کرد،کى بندهاى را ممکن شود؟و آن حال که او را در عبادت بود،جز وى کجا کس را رخ تواند داد؟!
او را با دیگران چه نسبت؟!!
وه!که در پاى هر نخل،به خلوت شبها نماز مىکرد و به زارى و الحاح،راز و نیاز مىگفت،چنانکه بسان چوبى از پاى مىگردید و به خاک مىافتاد تا نسیم حق،نوازش دیگرش کند،و به حال و احساس،بازش آرد،زیرا که توجه به دنیا نیز باید،و یکسر،منصرف از«ما سواه»نشاید.
او که در نماز نافله،تیر از پایش کشیدند و در نیافت،کى با دیگران در حضور قلب،قابل قیاس تواند بود؟!
بالاخره،هم او که در محراب عبادت،ضربه خورد،و فرق شکافت و با اینهمه از نماز دستبر نداشت،و به مدد یاران،آن را به تمام گزارد.
هنگامى که فرزندش«حسن علیه السلام»به خدمتشتافت،اولین کلماتش این بود که:
«اى حسن بایست و با مردم نماز بگزار.»
از درد خویش چیزى نگفت،و فریضه را تعطیل نکرد.
از قاتل و دستگیرى او هم سخن به میان نیاورد،جز آنکه اگر دیگران یاد نمودند،وصیتبه خیر کرد (یعنى به گذشت و احسان تاکید فرمود.)
این صبر که دارد؟و این بلندى همت و روح،در چه کسى یافت مىشود؟!
به جز از على که گوید به پسر،که:قاتل من چو اسیر توست اکنون،به اسیر کن مدارا
دیگر آنکه کجا شنیدى که آدمى،به بندگى فخر کند و عزت خود در آن بیند؟غیر او که مىگفت:
«کفى بی عزا ان اکون لک عبدا و کفى بی فخرا ان تکون لی ربا انت کما احب فاجعلنی کما تحب»«اى خدا!مرا همین عزت بس،که بنده توام،و همین افتخار کافى است که تو پروردگار منى،تو چنانى که من خواهان آنم،مرا نیز آن چنان بدار که خود مىخواهى.»
هر کس که عبادت کند،اگر چه دنیا نخواهد،لا اقل طالب عقبى باشد،ولى او گوید: «ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک،بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک»
«الاهى!این بندگى من در آستانه تو،نه از بیم آتش است و نه به شوق بهشت،بل آنکه ترا معبودى لایق شناختهام و به عبادت تو پرداخته.»
هیچ نظر بلند را نظرى چنین بلند،نباشد!!
عاشقان گویند:
هر ربط قلبى،با مرگ بگسلد،و هر علاقهاى با موت به سرآید،عشقها تا پایان حیات،باقى است و محبتها و شیفتگىها تا پاى گور برجا...
به پاسخ فرهاد،که در شیفتگى،مشهور است،توجه کنید!
خسرو پرویز سؤال مىنماید و او پاسخ مىگوید:
بگفتا:دل ز شیرین کى کنى پاک؟ بگفت:آنگه که باشم مرده در خاک
و نیز باید دانست که همه عشقها را راه صورت،مقدمه است و جمال،مایه اولیه.و هم اینکه،هر عشق، چون به وصال آنجامد،تلاش پایان پذیرد و شوق،تنزل یابد،و دیگر آنکه،معشوق،گاه بىوفا و پر جفا افتد و عاشق،از جور او بنالد،و ممکن است که دست از دامن یار باز دارد و سر به بیابان گذارد و یا به محبوبى دیگر دل سپارد. اما عجیب،کار عشق اوست که:ربطش با معشوق،پس از مرگ دنیائى قوىتر شود و«تعلق او»محکمتر...اشاره بدان فرمود:
«فزت و رب الکعبة»
معشوق او را،صورت و سیرتى جدا از یکدیگر نیست و جمال را جدائى از کمال،در کار نه...هر دو یکى داند و براى او،در پرده و بىپرده تفاوت نکند:
«لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا»
«اگر پردهها را بر گیرند،مرا در آنچه به یقین مىبینم»تفاوتى نخواهد کرد.»
و دیگر آنکه،او از ابتدا در وصال است:
«لم اعبد ربا لم اره»
«پروردگارى را که ندیده باشم،عبادت نکردهام.»
باز هم خواستار وصال:
«الهی هبنی صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک»
«خدایا!به فرض که عذاب تو،مرا در گیرد و بر آن صبر کنم،بر فراق تو چگونه توانم بردبار باشم؟ (که این از آن،بس دردناکتر است.) »
او،هرگز از معشوق ننالد و به جائى غیر کوى او روى نیاورد.
الهی انلنی منک روحا و راحة فلستسوى ابواب فضلک اقرع
خدایا!مرا از جانب خود نشاط و راحتى بخش که من،جز به آستانه تو روى نخواهم کرد و غیر باب فضل تو،نخواهم کوفت.
الهی لئن خیبتنی او طردتنی فمن ذا الذی ارجو و من ذا اشفع
خدایا!اگر مرا مایوس از خویش گردانى و برانى،آنگاه به چه کسى توانم امید داشته باشم؟و چه کسى را شفیع خویش سازم؟
پایان سخن آنکه:
همه درباره او به تحقیق پرداختند،و در راه شناختش،به جان شتافته،اما هر چه رفتند کمتر دریافتند، حیرت زده وا ماندند و قصهها بافتند:
آن یک،انسان کاملش گفت و این یک،«فرشته».
آنش«اعجوبه»نامید و این،«آفریننده».
آن«پیشوا»خواند و این،«حلول کرده خدا».
و باز هم همه مبهوت،و تمام متحیر.
هر یک به نظر خویش مطمئن شدند،راه رفته را درست پنداشتند،و دل بر آن گماشتند:
کل حزب بما لدیهم فرحون
هر گروهى،به آنچه مىاندیشند و معتقدند،دلشادند.
ولى،نداى رسول خدا در همه جا طنین انداز گشت که فرمود:
«یا على!هیچکس جز خداى و من،چنانکه بایست،ترا نشناخت.»
پىنوشتها:
1.«به راستى که در اینجا بس علم نهفته است.»
2.دعاى حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله درباره على علیه السلام،در روز غدیر.
3.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 369.
4.«مفاتیح الجنان»:صفحه 375،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
5.«مفاتیح الجنان»:صفحه 376،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
6.«مفاتیح الجنان»:صفحه 377،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
7.«مفاتیح الجنان»:صفحه 375،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
8.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 369.
9.«مفاتیح الجنان»:صفحه 363،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
10.«مفاتیح الجنان»:صفحه 356،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
11.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 369.
12.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 369.
13.«مفاتیح الجنان»:صفحه 355،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
14.«مفاتیح الجنان»:صفحه 378،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
15.«مفاتیح الجنان»:جلد 3 صفحه 369.
16.«مفاتیح الجنان»:صفحه 359-378،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
17.«مفاتیح الجنان»:صفحه 377،«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 369.
18.«مفاتیح الجنان»:صفحه 375-377،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
19.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 368.
20.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 368.
21.«مفاتیح الجنان»:صفحه 375-377،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
22.«مفاتیح الجنان»:صفحه 355-358،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
23.«مفاتیح الجنان»:صفحه 377،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
24.«مفاتیح الجنان»:صفحه 377،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
25.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 368.
26.«مفاتیح الجنان»:صفحه 355،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
27.«مفاتیح الجنان»:صفحه 377،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
28.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 369.
29.«مفاتیح الجنان»:صفحه 352-357،زیارات مطلقه امیر المؤمنین علیه السلام.
30.«تفسیر البرهان»:جلد 3 صفحه 369.
31.تمام آیاتى که مورد استشهاد قرار گرفته است،بنا به تفسیر علماى اهل سنت درباره على علیه السلام شناخته شده و براى ملاحظه اسناد آن به (حق الیقین شبر جلد 1 صفحه 192 به بعد) مراجعه شود.
32.توبه:119
33.مائدة:3.
34.احزاب:33.
35.رعد:7.
36.آل عمران:61.
37.بینه:7،«بهتر آفریدگان».
38.آل عمران:103،«رشته رابط خلق با خالق».
39.شورى:23.
40.بقره:207.
41.مریم:96.
42.زخرف:45.
43.حاقه:12.
44.انفال:62.
45.انفال:64.
46.مائدة:54.
47.تحریم:4.
48.حجر:17.
49.کنایه رساتر از تصریح است.
50.هود:17.
51.تفسیر«فخر رازى»،تفسیر«طبرى»،تفسیر«الدر المنثور»،تفسیر«نیشابورى»،«شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید».
على معیار کمال صفحه 20
دکتر رجبعلى مظلومى
[ یکشنبه 91/5/22 ] [ 1:34 صبح ] [ جلال ]