آیا ابوبکر نسبت به جانشینى عمر وصیت کرد؟! اگر به پرونده ترور ابابکر مراجعه کنیم، و حالت دشمنى و درگیرى بین ابابکر و عمر را بررسى نماییم و مسأله اشتیاق ابابکر به عدم جانشینى عمر را یادآور شویم، این جریان بیشتر روشن مى شود.
ابوبکر گفته است: براى عمر بهتر است که به هیچ وجه در امر حکومت شما دخالت نکند.(97)
بدین سان، ادامه زندگانى و پادشاهى ابابکر، خطرى بس بزرگ بر سر راه پادشاه شدن عمر به حساب مى آمده است.
جریان شک برانگیز دیگر آن است که عثمان بن عفان، که ادعا کرده است به تنهایى وصیت ابابکر را نوشته است، خودش به تنهایى نیز این وصیت را بین مردم پخش کرده است.
اگر کسى جز عثمان پس از عمر به خلافت رسیده بود شکّ مردم به قوت خود خواهد ماند، چه برسد به این که پس از عمر، عثمان به خلافت رسید و این جانشینى نیز بر حسب دستور شخص عمر صورت گرفت!
چیزى که موجب شک بیشتر مى شود آن است که عثمان در هنگام خواندن وصیت ابابکر براى مردم گفت:
«این وصیت نامه ابابکر است; اگر آن را مى پذیرید بخوانیم، و اگر نمى پذیرید برگردانیم.»(98)
این گفتار عثمان، شاهدى براى عدم پذیرش مردم است، و وصیتى که به خط عثمان، و بدون حضور هیچ کس دیگر و در مورد جانشینى و خلافت عمر نوشته شده باشد مورد قبولشان نبوده است.
نکته قابل توجه آن است که وصیت ابابکر به جانشینى عمر، با خط عثمان بوده است نه ابابکر!
و از سویى عثمان خودش را تنها کسى مى داند که هنگام وصیت ابابکر حاضر بوده است!(99)
این، چیزى است که با شیوه اسلامى، قبیله اى و سیاسى مخالف است; زیرا هنگام وصیت انسان رو به مرگ، به خصوص اگر آن شخص رئیس مسلمانان باشد که در این صورت خانواده، دوستان، وزیران و نزدیکان رئیس به طور حتم حضور خواهند داشت!
در این وصیّت دروغین ابابکر که در مورد عمر، تنها پس از مرگ او و به دست عثمان شده بود، آمده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
این وصیت ابابکر بن ابى قحافه در پایان زندگانى دنیا و در حال بیرون رفتن او از دنیا، و در زمان آغاز زندگانى آخرت و ورود به آن جهان است; آن زمانى که کافر ایمان مى آورد و بد کار به یقین مى رسد و دروغگو نیز راستگو مى شود. من براى پس از خودم، عمر بن الخطّاب را خلیفه کردم; پس به او گوش فرا دهید و اطاعتش کنید. اگر به عدالت رفتار کند (که گمان و یقین من نیز همین است); و اگر به عدالت رفتار نکرد هر کس آن چه انجام مى دهد پاسخ گوست; قصد من خیر است ولى از غیب اطلاعى ندارم. «و به زودى ستمگران در مى یابند که چگونه بازگشتى خواهند داشت».(100)
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته (101)
به روشنى پیداست که این نامه با نَفسى جز نَفس ابابکر نوشته شده است; ابوبکر در اولین سخنرانى اش براى مسلمانان گفت:
اگر من در راه اسلام پایدار بودم از من پیروى کنید، و اگر منحرف شدم مرا به راه بیاورید.(102)
این در حالى است که در این وصیت به اطاعت بى شرط از عمر فرا خوانده شده است!
ابوبکر سخنرانى هایش را همراه موعظه و ارشاد مى گفت در حالى که این وصیت نامه حیله گرانه داراى پند و اندرز نیست با این که وصیت مرگ بوده است، ابوبکر در اولین سخنرانى اش گفت:
آن پادشاهانى که به آبادانى زمین پرداختند کجایند که دور شدند و از یاد رفته اند!؟(103)
آیه اى که عثمان از قرآن برداشته و در وصیت آورده است نیز با وصیتى که شخص در آستانه مرگ بنویسد سازگار نیست، بلکه تهدیدى از جانب شخصى است که در حال رئیس شدن است!
وهمچنین وصیت نامه از درخواست رضاى الهى واستغفار خالى است همان چیزى که ابابکر در آخر عمرش بیان مى نمود.
و ابوبکر قبلا گفت: خوشا به حال کسى که در آغاز مسلمان شدن، و پیش از جنبش فتنه ها(104) از دنیا رفت.
و نیز گفت: کاش علفى بودم که چارپایان مرا خورده بودند.(105)
عایشه مى گوید: پدرم گفت: اموالم را بررسى کنید و هر چه پس از رئیس شدن من افزون شده است به جانشین بسپارید; چون من همانند یک تاجر به بهرهورى از مقامم پرداختم.(106)
عمر تصریح مى کند که ابوبکر با او پیمان بسته است تا او را جانشین خود کند; او از زبان ابوبکر مى گوید:
بلکه آن کار را ادامه مى دهیم و تو تا چند روز دیگر رئیس مى شوى.
من گمان کردم که در اولین نماز جمعه مرا به عنوان خلیفه معرفى خواهد کرد. اما خود را به غفلت زد و تا آخر عمرش درباره خلافتم چیزى نگفت(107).
و مهمترین دلیل در مورد دروغین بودن وصیت ابابکر این است که به خط عثمان بوده است و گواه یا امضایى نیز نداشته است!
اگر ابوبکر مسلمان بوده که دستور خداوند و پیامبرش است که هر مسلمان باید سنش که از چهل گذشت وصیت نامه اش را بنویسد و شب سرش را بر روی آن بگذارد و اگر خواندن و نوشتن مى دانسته است و ساعتى بیمار بوده است چرا پس از بهبودى خودش به نوشتن وصیت اقدام نکرده است؟
واگر نمى توانسته است شاهد بگیرد و در زمان شدت یافتن بیمارى وصیت را نوشته است پس چرا وقتى مردم به دیدارش مى آمدند آنان را بر وصیت خود گواه نگرفت؟!
عثمان، شهرت به دروغ پردازى و حیله بازى دارد، از دیگر نامه هاى جعلى او نامه اى است که در زمان خلافتاش به فرماندار خود در آفریقا یعنى عبدالله بن ابى سرح نوشت تا محمد بن ابى بکر و یارانش را بکشد و وقتى نامه اش را همراه مهر او از دست نوکرش گرفتند که بر شتر او سوار بود به آن دیار مى رفت، عثمان نامه خود را انکار نمود!(108)
اگر بپذیریم که ابابکر عمر را جانشین خود قرار داد و قرینه هایى بر این مطلب بیاوریم، موضوع مهم تر در جاى خود باقى مى ماند و آن این است که ابوبکر، و پزشک مخصوصش و عتّاب بن اسید هم زمان مردند و پیروان ابابکر برکنار شده و یا به قتل رسیدند!
وضعیت در نظر گروه ترور به دو گونه است:
1 ـ ابوبکر در ابتداى خلافتاش عمر را جانشین خود معرفى کرد; و این از قرینه هایى چون ریاست حج در سال اول و وزارت عمر در امور ادارى بر مى آید; ولى در سال دوم ریاست هیچ گاه عمر را جانشین خود معرفى نکرد. بدین سان، جانشین موضوعىِ ابابکر، عمر خواهد بود.
2 ـ ابابکر در پایان عمرش عمر را جانشین خود معرفى کرد، به دلیل وصیتى که به خط عثمان از او باقى است. لیکن حالا ابابکر عمر را جانشین خود کرد، پس چرا او را کشتند؟!
پاسخ: مشکل اصلى آن بود که عمر و عثمان نمى توانستند تا زمان مرگ ابابکر به انتظار بنشینند; معروف بود که خاندان ابى قحافه داراى عمرهاى طولانى بودند (البته ابوقحافه از این قاعده مستثنا شد; زیرا در اثر اندوه مصیبت مرگ پسرش ابابکر در سن 97 سالگى مرد)(109)
و دو حزب قریش و اموى براى شان مشکل بود که منتظر بمانند تا ابوبکر پس از سى یا چهل سال بمیرد.
معلوم نبود که یک سال دیگر ابابکر بمیرد یا بیست سال و جانشینان آینده او نمى توانستند اوضاع سیاسى را آن قدر کنترل کنند تا مرگ به سراغ ابابکر بیاید. زیرا ممکن بود نظر ابابکر تغییر کند، و ممکن بود یکى از خاندان خودش یا شخص از انصار را خلیفه پس از خود قرار بدهد.
هم چنین احتمال داشت جانشین ابوبکر، پیش از ابابکر بمیرد.
عمر و عثمان همچنین مى ترسیدند که فرماندهان فتح عراق و شام یعنى خالد بن ولید و ابو عبیدة بن جرّاح (که از قبیله هاى مشهور قریش بودند) قدرت یابند; و این دو تن از پر جرأت ترین مخالفان عمر بودند.
بنى امیه مى ترسیدند پیش از مرگ ابابکر عثمان بمیرد و به ریاست نرسد; و عثمان، پیرتر از عمر بود.
و امویانى که یاور ابوسفیان بودند، کسى جز عثمان را نداشتند; زیرا آنان همگى از طلقا و آزاد شدگان بودند و اوضاع سیاسى آن روز جهان اسلام، پذیراى این نبود که یکى از طلقا به خلافت برسد.
مشکل دیگر امویان نیز اعتماد ابابکر بر عتّاب بن اسید اموى بود که باعث کنار زدن دیگر امویان مى شد;
و در قرار داد تیره هاى مختلف قریش مبنى بر تداوم خلافت در قریش پس از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مدت خلافت هر شخص تعیین نشده بود، بدین جهت، عمر پس از یک سال حکمرانى از ابابکر درخواست کرد تا از ریاست کناره بگیرد، و پاسخ ابابکر نیز حاکى از پذیرش این درخواست بود و این مطلب دلالت بر عدم تعیین مدت ریاست از سوى قریشیان دارد.
البته ابابکر از ریاست دست نکشید تا آن که صبر عمر تمام شد. عمر گفت: ابوبکر به من گفت همان شیوه را پى مى گیریم و تا چند روز دیگر تو خلیفه خواهى شد.
به طورى که من گمان کردم در اولین نماز جمعه خلافت را به من مى سپارد ولى خود را به فراموشى زد. به خدا سوگند پس از این ماجرا سخنى با من نگفت تا هلاک شد.(110)
از گفتار عمر برمى آید که در انتظار ریاست نشسته و هفته شمارى مى کرده است.
مهم تر آن که ابوبکر از سخن عمر دریافت که باید به سرعت دست از ریاست بکشد; زیرا به عمر گفت: تا چند روز دیگر تو خلیفه مى شوى. از این روایت در مى یابیم که درگیرى شدید بین این دو نفر بالاخره منجر به کشته شدن ابابکر و پزشک مخصوصش و فرماندارش در شهر مکه گردید.
شواهد دلالت دارند که وصیت ابابکر در مورد عمر، وصیتى جعلى و ساختگى به دست عثمان بن عفان بوده است، و ابابکر آن را امضا نکرده است. البته وعده ابابکر به خلیفه شدن عمر، و نیز توافق قریشیان در مورد دست به دست شدن ریاست بین خودشان، به عمر این اجازه را مى داد که خود را جانشین ابابکر گرداند.
ظاهر حال حکومت ابوبکر در سال اول دلالت بر جانشینى عمر مى کرد زیرا او را وزیر خود و رئیس امور حج وقاضى مملکت قرار داد. هم چنین مخالفت اصحاب با جانشینى عمر اشاره به این معنا دارد که زمزمه جانشینى عمر دربین بوده است; البته این مخالفت ها از همان سال اول حکومت ابوبکر بود.
ادامه دارد...
[ چهارشنبه 91/5/25 ] [ 12:12 صبح ] [ جلال ]