مخالفان مذهب چه می گویند؟
انبیای الهی از همان روزگاران قدیم با دشمنان و مخالفان زیادی سر و کار داشتند که بسیاری از آن ها، سدّ راه پیشرفت ایشان بوده و به ایذاء و آزار آن ها و پیروان شان پرداخته بودند. اصولاً ما پیامبری را نمی شناسیم که بدون مانع و رادعی، به سوی مقصد پیش رفته و با دشمنی ضعیف یا قوی، مواجه نشده باشد .
مخالفت ها در عصر حاضر
در دوران معاصر و به ویژه پس از رنسانس، مخالفت ها صورت علمی و فلسفی پیدا کرد و سعی کردند در چهره دانش و فلسفه مذهب را سرکوب کنند و کار انبیاء الهی را تخطئه نمایند. برخی از آن ها که خواستند از در انصاف وارد شده و جانب انبیاء را در عرصه آگاهی و اطلاع و وسعت دید و نظر رعایت کنند، مدعی شدند که انبیاء از گروه نوابغ بودند و با آگاهی و دانش تیزبینی عمیقی که داشتند، توانستند به تناسب روز و با در نظر گرفتن شرایط، آراء و نظراتی را عرضه کرده و عده ای را به دور خود گرد آورند.
مساله وحی را انکار کردند و مدعی شدند، آنچه را که عرضه شده از سوی خداوند نبوده و اصولاً خدایی وجود نداشته و ندارد. سخنان و تعالیم آن ها زاییده فکر خودشان بوده و برای عصر و دوره خود سخن گفته اند و مباحث شان به درد عصر ما که عصر علم و اتم و حکومت است، نمی خورد و در کل مراتب وحی و عصمت را منکر شده اند.
اینان برای دور داشتن مردم از مذهب، زیان ها و عوارضی را برای دین بر شمرده و سعی داشته اند که با ذکر نمونه ها و مصدق هایی آن را به اثبات برسانند. مثلاً گفته اند:
- مذهب تریاک اجتماع و عامل تخدیر مردم و مزاحم انقلاب مردمی است (لنین).
- دین عامل پیدایش قشریت و ارتجاع است و مردم را به سوی موضوعات و خرافات سوق می دهد.
- دین سبب بروز تعصبات مذهبی و در نتیجه زمینه ساز نزاع، قتل و خونریزی است.
- دین مانع لذت طلبی انسان و وادارنده مردم به زندگی در غارها و جنگل هاست.
- منطق دین، منطق کور و کر و برحذر دارنده مردم از استدلال هاست.
توجیهات برای ترک مذهب
آن ها برای ترک مذهب توجهیاتی را مطرح می کنند، از جمله اینکه می گویند کشورهایی که ترک دین کرده اند، به سعادت رسیده، رشد کرده و به ابداعات و اختراعات نائل آمده اند. در کشورشان دموکراسی و آزادی است. دزدی و خیانت به چشم نمی خورد و ...
آن ها در جنبه ترک دیانت گفته اند، جرم امری عادی است و کیفر نمی خواهد. روابط مرد و زن باید آزاد باشد. ازدواج لازم نیست در قالب عقد باشد. اخلاق لازم نیست از جانب خدا باشد و عقل بشر خود می تواند ضامن سعادت باشد.
می گویند که دین از جانب طبقه ثروتمند جامعه علیه ضعیفان اعمال شده و مبانی دین استثماری است. آدمی را گرفتار و در بند می کند و جلوی آزادی انسان را می گیرد و نمی گذارد او به هر لذتی که می خواهد برسد. در برابر ظلم ظالم و غارت سرمایه داران ساکت است و... .
می بینید که چه ادعاهای گزافی عرضه می کنند تا سد راه دینداری مردم شوند؟ چه کسی مدعی است که در کشورهای منهای مذهب دزدی نیست؟ چه کسی مدعی است که دین طرفدار ظالم است؟ به نفع سرمایه داران گام بر می دارد؟ چه کسی می تواند اثبات کند که عقل به تنهائی برای بشر کافی است؟ و یا غرب در سایه بی دینی موفق به ابداع و اختراع شد؟ و... .
توصیه نهائی مخالفان
توصیه نهائی مخالفان دین، این است که دین را رها کنید و اخلاق دینی را کنار بگذارید تا دست تان در گناه باز باشد. معلوم نیست خدائی باشد و قیامتی تا کیفر و پاداشی باشد. باید فکر خدا و زندگی اخروی را کنار گذاشت و آزادانه به دنبال لذت و تفریح رفت.
دین نتیجه ضعف انسان است و آدمی که عقل دارد به دین نیازی ندارد. تا می توانید برای همین دنیای تان فکر کنید. بخود اعتماد نمایید، بخورید، بنوشید، بپوشید، لذت ببرید که معلوم نیست در ورای این جهان خبری باشد.
دین آدمی را اسیر می کند و فکر بهشت و جهنم، ذهن آدمی را بخود مشغول می دارد. رأفت و رقّت قلب را در دنیا باید به کناری گذاشت و از هر راهی که ممکن است پول و ثروت بدست آورد! چرا دروغ بد باشد؟ چرا فریب دادن خطا باشد؟ چرا برای کسب ثروت بیشتر دروغ نگوییم؟!
رأفت و مهر به دیگران نشانه عجز است. حلم و حوصله و عفو و اغماض از بی همتی و سستی است. عفت و پاکدامنی برای مرد یا زن چه معنایی دارد؟ یک روز عفت خوب بود ولی معلوم نیست امروز هم امر خوبی باشد. اینها را رها کنید و آزاد باشید و ...(1)
پی نوشت:
1- نظرات نیچه از فلاسفه قرن 19- (طرفدار مکتب اصالت هستی)
بخش اعتقادات شیعه تبیان
منبع: دکتر علی قائمی ، چرا مذهب ؟ ،ص 281-285
[ چهارشنبه 91/3/24 ] [ 12:6 صبح ] [ جلال ]
محدودیت درک بشر از شناخت خدا
این جمله در زبان اهل شایع است که "تُعرفُ الاشیاء باضد ادِها" اشیاء از راه نقطه مخالف و نقطه مقابلشان شناخته می شوند و به وجود آنها پی برده می شود. اگر چیزی نقطه مقابل نداشته باشد، بشر قادر نیست به وجود او پی برد هر چند آن چیز مخفی و پنهان نباشد و در کمال ظهور باشد. در حقیقت مقصود بیان یک نوع ضعف و نقصان در دستگاه فهم و ادراک بشری است زیرا طوری ساخته شده که تنها در صورتی قادر به درک اشیا است که نقطه مقابل هم داشته باشند. مثلا نور و ظلمت را بشر در مقایسه با یکدیگر می شناسد، اگر همیشه جهان و هر نقطه ای از جهان نورانی بود و هیچگاه تاریک نمی شد، یک نورانیت یکنواخت درهمه جا بود و ظلمت به هیچ وجه نبود، انسان خود نور را هم نمی شناخت، یعنی نمی توانست تصور کند که نوری هم در عالم هست، نمی توانست بفهمد آلان که همه چیز را می بیند به واسطه نور می بیند، نور از همه چیز ظاهرتر و روشن تر است، عین ظهور است ولی ظهور او کافی نبود، و این نقص از ما است نه از نور. اکنون که نور را درک می کنیم برای این است که نور زوال و افول دارد، ظلمت و تاریکی پیدا می شود، به کمک آمدن ظلمت و افول نور، می فهمیم که قبلا چیزی بود که به وسیله آن چیز همه جا و همه چیز را می دیدیم. پس نور به کمک ضد خودش یعنی ظلمت شناخته می شود و اگر هم سراسر ظلمت بود و نور نبود باز ظلمت شناخته نمی شد.
همچنین اگر انسان در همه عمر بطور یکنواخت آوازی را بشنود مثلا صدای یک بوق لکوموتیو یک نواخت بلند باشد و بچه ای در نزدیکی آن صدا بزرگ شود هرگز آن صدا را که همیشه به گوشش می خورد نمی شنود و حساسیت خود را نسبت به او از دست می دهد. یکی از حکمای قدیم مدعی بود یک موسیقی یکنواخت از حرکت افلاک همیشه بلند است ولی چون مردم همیشه می شنوند، هیچوقت نمی شنوند.همچنین اگر انسان در محیطی بدبو یا خوشبو باشد هیچوقت آن بو را احساس نمی کند.
افلاطون عقیده فلسفی معروفی دارد که به نام مثل افلاطون معروف است. می گوید آنچه در این جهان است از انواع موجودات، فرع و شاخه ای از اصل و حقیقتی است که در جهان دیگر است. او حقیقت است و اینها پرتو، او شاخص است و اینها سایه، مردم خیال می کنند این سایه حقیقت است، سپس مثالی می آورد. می گوید فرض کنید یک عده مردم از اول عمر در غاری محبوس باشند و آنها را طوری در آن غار حبس کنند که روی آنها به طرف داخل غار و پشتشان به در غار باشد، آفتاب از بیرون غار به داخل بتابد و افرادی از جلو آن غار عبور کنند و سایه آن افراد و اشخاص که از جلو غار عبور می کنند به دیواری که در جلو آن محبوسین است بیفتد، این افراد قهراً از بیرون بی خبرند و نمی دانند بیرونی هم هست زیرا از اول عمر در آنجا به همین صورت حبس بودند، لذا همان سایه هایی را که در مقابل دیوار می بینند که در حرکتند، اشخاص واقعی می پندارند و نمی فهمند که اینها صرفاً نمایشهایی هستند از اشخاص و حقائقی که در بیرون است. بشر هم که در غار طبیعت محبوس است، افراد و اشخاص این عالم را حقیقت می داند و نمی داند اینها ظل و سایه ی حقیقیند نه خود حقیقت و اگر خود اشخاص را ببینند آنوقت می فهمند.
ذات اقدس الهی نور مطلق است، نوری است که ظلمت مقابل ندارد، او است نور همه جهان، نور آسمان و زمین. از هر ظاهری ظاهرتر و از هر نزدیکی به ما نزدیکتر است ظهور همه چیز ذات اوست. روشنی هر چیز در پرتو نور ذات اوست، ولی نوری است که ثابت است، غروب و افول ندارد. نوری است که همه جا را پر کرده و به همه چیز محیط است و ضرری ندارد.
چون ذات حق افول و غروب ندارد، زوال و فنا ندارد، ظلمتی در برابرش نیست، بشر ضعیف الادراک که هر چیزی را با مقایسه ی نقطه مقابل و مخالف باید بفهمد و دستگاه گیرنده فهم و ادراک او طوری ساخته شده که به هر چیز با کمک نقطه ی مقابل آن چیز توجه و التفات پیدا می کند، از التفات و توجه به ذات حق غافل است. ذات حق چون هیچوقت پنهان نیست و از نظرها پنهان است، اگر گاهی پنهان بود و گاهی آشکار، از نظرها پنهان نبود چون غروب و افول و زوال و تغییر و حرکت ندارد مورد غفلت بشر است. این است معنی سخن حکماء که می گویند: ذات حق از کثرت ظهور و شدت ظهور در خفا پنهان است.
در حدیث است که عالمی از علمای مسیحی به امیر المومنین علی علیه السلام گفت: "اخبرنی عن وجه الرب" به من بگو چهره ی حق که قرآن می گوید به هر طرف رو کنید رو به خدائید و روی خدا با شماست یعنی چه؟ روی خداوند کدام طرف است؟ علی علیه السلام دستور داد هیزم و آتش آوردند، هیزم را آتش زده مشتعل شد، فضا را روشن کرد. پرسید چهره ی این آتش کدام طرف است، گفت همه طرف و همه جا چهره است. فرمود: این آتش با این کیفیت که دیدی مصنوعی و مخلوقی است از مخلوقات خدا و همه طرف روی اوست. تو می خواهی خداوند جهت معین داشته باشد در حالی که خداوند شبیه مخلوقات خود نیست، او منزه است از شبیه و مثل و نظیر، مقدس است از تشبیه، مشرق و مغرب از آن خداست، به هر کجا رو کنی به سوی خداست هیچ چیز بر او پوشیده نیست. مشرق و مغرب جهان ملک خداست، ظهور فعل اوست، او به همه چیز احاطه دارد، هیچ چیز از او خالی نیست، به هر طرف رو کنید بخدا رو آورده اید.
بس که هست از همه سو و همه رو راه به تو به تو برگردد اگر راهروی برگردد
منبع:
شهید مطهری، بیست گفتار، ص309-301
[ چهارشنبه 91/3/24 ] [ 12:5 صبح ] [ جلال ]
انگیزه های سکولاریزم
انگیزه های خیرخواهانه ی ترویج سکولاریزم
1. انگیزه های خیرخواهانه، که از سوی برخی دینداران دنبال می شد. آنها می خواستند قداست دین را حفظ کنند و از طرفی دین را در تعارض با بعضی ارزشهای پذیرفته شده در جامعه ی غربی می دیدند. بنابراین، برای حلّ مشکل گفتند: اساساً حوزه ی علوم و فلسفه جداست. تعارض در جایی فرض می شود که دو چیز در یک نقطه تلاقی کنند، اما اگر دو خط موازی باشند و در هیچ نقطه ای با هم تلاقی نکنند، تعارضی پیش نمی آید. از این جهت، برای آشتی دادن دین از یک طرف و علم و فلسفه و عقل از طرف دیگر، چنین گفتند که حوزه ی دین تنها سلسله ای از مسائل شخصی است که در ارتباط انسان با خدا است همچنین آنها درباره ارزشها و باید و نبایدها گفتند: هر باید و نبایدی که در محدوده ی ارتباط انسان با خدا مطرح می شود، مربوط به دین است و علم با آن تعارضی ندارد ، اما اگر بایدها و نبایدها مربوط به زندگی اجتماعی انسان باشد، دین نباید دخالت کند. به عنوان مثال، مجازاتهایی که در دین برای مجرمان در نظر گرفته شده است، قابل قبول نیست؛ چون مجازات با کرامت انسانی سازگار نیست. هر مجرمی بیمار است و بیمار را باید مداوا کرد، نه مجازات.
2. انگیزه های مغرضانه ترویج سکولاریزم
گاه انگیزه های مغرضانه ای بود که از سوی کسانی مطرح می شد که دین را سدّ راه رسیدن به مطامع و منافع خود می دیدند. از جمله ی آنها گردانندگان حکومتها بودند که برای دستیابی هر چه بیشتر به منافع شخصی خود، نغمه ی جدایی دین از سیاست را سر می دادند. از سوی دیگر نیز، دانشمندانی که دین را در تعارض با یافته های علمی خود می پنداشتند، با آنها همنوا شدند و در نتیجه، اندیشه ی سکولاریزم تقویت شد.
نکته ی قابل توجه این است که سکولاریزم در سیر تاریخی خود در دنیای ؛غرب، به دو درجه ی ضعیف و شدید تقسیم گشته است. به عبارت دیگر دو مرحله ی تاریخی را طی کرده، که در آن از شکل ضعیف به شکل شدید و افراطی تبدیل شده است:
مرحله ی اول سکولاریزم مربوط به دوران «رفورمیسم» و نهضت اصلاح دینی است. در این دوران، جریان «پروتستانیسم» به انگیزه ی اصلاح دین به وجود آمد. سکولاریزم در این شکل، نافی دین نیست، بلکه دین را منحصر در امور فردی نموده، آن را از مسائل اجتماعی دور می سازد.
اما در مرحله ی بعد، این جریان به «رنسانس» که دوره ی دوری از دین است، منجر شد و اندیشه ی سکولاریزم به شکل افراطی آن مطرح گشت. در این مرحله، این اعتقاد رواج یافت که باید از ماورای طبیعت صرف نظر کرد و در زندگی زمینی متمرکز شد و به جای خدا، انسان را مطرح نمود. اساس رنسانس بر «اومانیسمم (انسان مداری) متمرکز است. محور همه چیز انسان است؛ از معرفت و شناخت گرفته تا ارزشها، اخلاق، سیاست، حقوق و حکومت.
بخش اعتقادات شیعه تبیان
منبع :
مشکات هدایت ، آیت الله مصباح یزدی ، ص135- 134
[ چهارشنبه 91/3/24 ] [ 12:5 صبح ] [ جلال ]
قانون عتق چیست؟
در قانون اسلام کیفر تجاوز مقابله به مثل است. پیامبر اسلام مى فرماید: هر کس بنده خود را بکشد او را مى کشیم.این فرمان حکیمانه یک اصل متین و دلیل روشن است که مالک و مملوک در اصول انسانیت از همه جهات کاملا مساویند و همچنین دلیل محکم است در بیان تضمینهایى که براى تاءمین زندگى این گروه بشر لازم است، همان زندگى بیمه شده اى که دیگر هیچ گونه عوارض خارجى نتواند آنها را از صفات اصل بشریت بیرون کند.
روشن است که این تضمینها یک رشته بیمه هاى محکمى است که بردگان را به حد عجیبى مى رساند که تاکنون در هیچ قانون و نظامى نه پیش از اسلام و نه بعد از آن نظیر نداشته و نخواهد داشت؛ زیرا در این قانون آسمانى همه حقوق انسانیت درباره آنان مراعات شده ، حتى به محض زدن یک سیلى بدون قصد تأدیب و آن هم از حدود تأدیب خانوادگى و تربیت پدر و فرزندى بیرون نباشد، باعث آزادى بنده مى گردد.
پس از بیان این حقایق درخشان به مباحث بعدی عطف سخن مى کنم .به عبارت دیگر، به مرحله آزادى واقعى قدم مى گذاریم . تاکنون آنچه بیان شد در واقع راجع به آزادى روحى بردگان بود که با بیدار نمودن حس رشادت ، آنها را به سوى انسانیت کامل رهبرى کرده و با این گروه محکوم مانند یک بشر سعادتمند رفتارمى کرد، به طورى که در میان مالک و مملوک و بنده و آزاد از نظر اصول کلى انسانیت فرقى نمى ماند، بلکه مى گوید بردگى در جهان از یک رشته عوارض خارجى دوام ناپذیرى به وجود آمده و در ظاهر در اجتماع آن روز بر آزادى یک طایفه از بشر تحمیل شده و در غیر این نقطه بردگان باید از کلیه حقوق انسانى استفاده نمایند ولیکن اسلام هرگز به این اندازه آزادى اکتفا نکرد؛ زیرا قانون کلى اسلام در همه جا و درهمه وقت براى برقرارى مساوات کامل در میان همه افراد بشر است ، جاى شبهه نیست که این مساوات بجز با اعطاى آزادى واقعى به همه افراد عملى نیست .اسلام براى اجراى این قانون حکیمانه عملا با دو وسیله بزرگ که عبارت از قانون عتق و قانون مکاتبه است به آزادى بردگان قیام کرد.
قانون عتق این است که :
شخص مالک ، برده خود را بدون قید و شرط آزاد نماید، اسلام در این باره مردم را تحریک نمود، اول پیامبر اسلام ، براى آزادى انسانها، پیشرو و رهبر این کاروان شد، به یکباره بندگان خود را دسته جمعى آزاد ساخت و به عبارت دیگر، براى اولین بار در اسلام عفو عمومى را در محیط خوداجرا کرد و یارانش قدم به قدم از جنابش پیروى کرده ، بندگان خود را آزاد نمودند.یحیى بن سعید مى گوید: من از طرف عمربن عبدالعزیز مامور جمع آورى زکات آفریقا شدم ، رفتم صدقات آن ناحیه را جمع کردم و بعد به سراغ فقرا رفتم ، فقیرى نیافتم که زکاتى از من بگیرد، به ناچار همه را دادم بندگان زیادى خریدم و آزاد کردم.
پیامبر اسلام اعلام نمود که هر یک از بردگان اگر ده نفر مسلمان را با خواندن و نوشتن آشنا سازد یا اینکه یک خدمت بزرگى به نفع مسلمانها انجام بدهد، خود به خود آزاد است .قرآن کریم به صراحت کفاره بعضى از گناهان را آزاد کردن بنده اعلام نمود؛ چنانکه خود پیامبر، مردم را تحریص مى کرد که در مقابل گناهى که از انسان سر مى زند، بنده اى را آزاد کنند.
بدیهى است که این قسمت آزادشدگان خود به خود عدد بزرگى را تشکیل داد، به طورى که خود پیامبر اسلام مى فرماید خطا و گناه همیشه با بشر همراه است و همه اولاد آدم خطاکارند، لازم است اینجا به یکى از کفارات اشاره کنیم؛ زیرا دلالت ویژه ای به نظر اسلام دارد و آن این است که اسلام کفاره قتل خطایى (غیرعمدى) را به دو قسمت کرده، یکى پرداخت خونبها به وارث مقتول و دیگرى آزاد نمودن یک نفر برده(1) قرآن کریم به صراحت مى گوید هر کس مسلمانى را از روى اشتباه بکشد، باید بنده م? منى را از قید بردگى آزاد نماید. و نیز خونبهاى مسلمى به وارث مقتول بپردازد.
پس انسانى که به اشتباه کشته شده در حقیقت یک روح انسانیت را خانواده او از دست داده است؛ چنانکه با کشته شدن آن، یک آدمى از اجتماع بشر پیش از بهره بردارى مفقود گردیده است و چون در اینجا حق دو طایفه ضایع شده، اسلام نیز براى قاتل دو نوع وظیفه در پرداخت غرامت مقرر مى کند، پرداخت غرامت به وارث و پرداخت غرامت به اجتماع .
بنابراین، آزاد ساختن یک برده اسیر در مقابل فقدان فردى که در اثر اشتباه فرد دیگرى انجام شده، خود زنده کردن یک نفس انسانیت است؛ زیرا در نظر اسلام، برخلاف تمام قوانین بردگى، بردگى مرگ و یا مانند مرگ است و به همین جهت، اسلام همه جا فرصت را براى زنده کردن بردگان مغتنم شمرده و با توجه فوق العاده به آزادى آنان همت مى گمارد.
تاریخ مى گوید با این اقدام خردمندانه اسلام عدد بزرگى از بردگان طبق قانون عتق آزاد شدند، که تا کنون نظیرش در تاریخ سایر ملتها نه قبل از اسلام و نه بعد از آن دیده نشده و چنانکه این تاریخ نشان مى دهد که عامل آزادى این گروه اسیر، فقط مراعات عاطفه انسانیت بود که از ضمیر پاک مسلمانان سرچشمه مى گرفت ، هدف ، رضاى خدا بود و بس و بجز خشنودى او عامل دیگرى درکار نبود. (ادامه بحث را با ما باشید )
بخش اعتقادات شیعه تبیان
منبع : 82 پرسش ، شهید آیه الله دستغیب
[ چهارشنبه 91/3/24 ] [ 12:4 صبح ] [ جلال ]
اسلام و سکولاریزم
آیا اسلام با سکولاریزم (= جدایی دین از سیاست) موافق است؟
سکولاریزم، حق قانونگذاری و حاکمیت را به غیر خدا واگذار می کند، اما بینش توحیدی می گوید: مالکیت و حاکمیت حقیقی و اصلی از آن خداست، و بدون اذن او هیچ انسانی حق ندارد بر دیگری حکم براند.
اندیشه ی سکولاریزم مبتنی بر اختصاص دین به رابطه ی فردی انسان با خداست ولی وقتی ضرورت دین به عنوان مجموعه ای مشتمل بر قوانین اجتماعی برای سعادت مادّی و معنوی انسان اثبات شود، گرایش سکولاریزم باطل می گردد. در اینجا، به بررسی این مسأله از دیدگاه اسلام می پردازیم.
بر اساس بینش توحیدی و اسلامی، قانونگذاران و مسئولین قضایی و مجریان قانون، باید به گونه ای از سوی خدا مأذون باشند، در غیر این صورت حقّ تصدّی مقامات مذکور را ندارند. اسلام برای همه ی ش?ون انسانی، چه فردی و چه اجتماعی، قوانین و مقرراتی دارد و دربردارنده احکام حقوقی نیز هست. آیات و روایات فراوانی بر این مطلب دلالت دارد، که گزیده ای از آیات را ذکر می کنیم:
برخی از آیات دال بر ربوبیت تشریعی خدا
1. برخی از آیات می گوید: اختلافات مردم باید با رجوع به کتاب و احکام الهی حل شود:
کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ (1)
2. خداوند کسانی را که احکامی، چه فردی و چه اجتماعی از پیش خود و بدون اذن الهی وضع کردند، مذمت می کند، مثلاً در آیه ای خطاب به مشرکان می فرماید:
قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ لَکُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَامًا وَحَلاَلاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ (2)
3. در پاره ای از آیات، به پیامبر (ص) م?کداً دستور داده شده از وحی الهی پیروی کند و از پیروی آرای دیگران شدیداً پرهیز نماید: وَأَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ . (3)
4. در آیاتی نیز کسانی که برخلاف آنچه خداوند نازل کرده است حکم کنند، فاسق و ظالم و کافر محسوب شده اند:
وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ (الظّالمون) (الفاسقون). (4)
5. در آیات دیگر، حکم (قانون و فرمان) فقط از آن خداوند دانسته شده است.
انِ الحُکم إلا لله. (5)
چنان که گفته شد، فقط در صورتی این حق (حق قانون و فرمان دادن) به دیگران انتقال می یابد که با اذن خدا باشد.
6. آیاتی که خداوند را ربّ معرفی می کند، برای مقصود ما کفایت می کند؛ زیرا ربوبیت به معنای صاحب اختیار بودن است. ربّ کسی است که با اختیار کامل، هرگونه که بخواهد در مربوب تصرّف می کند. گاه ربّ هر طور که می خواهد مربوب را ساخته و پرداخته می کند، و این تصرّف تکوینی است و گاه برای او قانون وضع کرده و امر یا نهی مقرر می دارد، و این تصرّف تشریعی است.
اگر کسی برای خداوند ربوبیّت تشریعی قائل نباشد، نخستین مرتبه ی اسلام را فاقد است؛ زیرا نصاب توحید که برای مسلمان بودن ضرورت دارد، اعتقاد به توحید در خالقیّت و ربوبیّت تکوینی و تشریعی است. ابلیس با این که خداوند را خالق و ربّ تکوینی می دانست و به معاد هم اعتقاد داشت، از دیدگاه قرآن کافر است به دلیل انکار ربوبیّت تشریعی الهی و سرپیچی از فرمان حق تعالی.
خدای متعال در قرآن در مقام ملامت یهودیان و مسیحیان می گوید: اتّخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله (6) یعنی آنان در برابر خدا احبار (= دانشمندان) و راهبان خویش را ارباب گرفته بودند. شکی نیست که نه یهود و نه نصاری بزرگان کنیسه و کلیسا را خدا و آفریننده و هستی بخش نمی دانستند بلکه آنان را فقط صاحب اختیار در تشریع و قانونگذاری می دانستند. در واقع اینان احبار و راهبان را ربّ تشریعی قلمداد می کردند یعنی اختیار امر حرام و حلال کارها را بدست بزرگان کنیسه و کلیسا می دانستند.
در جای دیگر، خدای متعال خطاب به پیامبر اکرم (ص) می گوید: اهل کتاب را به اموری فرا بخوان. از جمله اینکه: لایتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون الله(7) یعنی بعضی از ما (= مسلمین و اهل کتاب) بعضی دیگر را ارباب در برابر خدا نگیرند. در روایاتی این آیه چنین تفسیر شده است که آنان (= اهل کتاب) اعتقاد به اطاعت از بزرگانشان داشتند و بزرگانشان را صاحب اختیار در امر دین می شمردند نه اینکه آنان را مبلّغ دین خود بدانند.
برخلاف این اندیشه، مسلمانان معتقدند که همانگونه که خلقت و تکوین منسوب به خداست تشریع و قانونگذاری هم منتسب به اوست و هیچکس دیگر را در کنار خدا صاحب حق قانونگذاری نمی شمارند. بنابراین در نظر مسلمانان هم ربوبیت تکوینی و هم ربوبیت تشریعی منحصراً از آن خداست. بنابر ربوبیت تشریعی الهی همه ی ش?ون تدبیر و اداره ی جامعه باید به خدا انتساب یابد.
پی نوشت :
1- بقره (2)، آیه ی 213.
2- یونس (10)، آیه ی 59.
3- مائده (5)، آیه ی 49.
4- مائده (5)، آیات 44، 45، 47.
5- انعام (6)، آیه ی 57، یوسف (12)، آیات 40 و 67.
6. توبه (9) آیه ی 31.
7. آل عمران (3) آیه ی 64.
بخش اعتقادات شیعه تبیان
[ چهارشنبه 91/3/24 ] [ 12:3 صبح ] [ جلال ]
حکومت اسلامی ایران تکرار قرون وسطی
تنافی سکولاریزم با اندیشه ربوبیت تشریعی الهی
با توجه به مطالب گذشته روشن می گردد: اسلام در زمینه ی مسائل اجتماعی- از کوچکترین آنها گرفته تا مسائل اجتماعی بین المللی- قانون دارد. بنابراین چگونه می تواند با سکولاریزم که مبتنی بر تفکیک دین از مسائل جدی زندگی- چه سیاسی و چه حقوقی، اجتماعی و خانوادگی- است سازگار باشد؟!
یکی از دلایل ترویج سکولاریزم در غرب این بود که آنها می خواستند تعارضی بین خواسته های خدا و خواسته های مردم پدید نیاید. از این رو پنداشتند جای دین فقط کلیساست، و دین حق دخالت در مسائل اجتماعی و حقوقی را ندارد. اما در بینش اسلامی، بالاترین ارزش این است که انسان، تابع اراده ی خدا و بنده ی خالص او باشد و همه چیز را در اختیار او قرار دهد. پس بر اساس این بینش مسلمان نمی تواند معتقد به آزادی مطلق در مسائل مهم زندگی اش باشد.
آیا ایجاد حکومت دینی و دخالت روحانیت در سیاست تکرار تجربه مسیحیت در قرون وسطی نیست؟
اخیراً، در برخی نوشته ها و سخنرانی ها، شرایط کنونی ایران اسلامی به حکومت مسیحیت در قرون وسطی تشبیه می شود و با در نظر گرفتن وجوهی چند برای این شباهت چنین وانمود می گردد: همانگونه که حکومت بنام دین در جهان غرب پیامدهای ناهنجاری به دنبال داشت و عامل سرخوردگی و عقب افتادگی شد، در ایران امروز نیز چنین حالتی رخ نموده است و برای رهایی از آن، چاره ای جز پیمودن همان راهی که در آن سامان صورت گرفت، وجود ندارد.
قبل از هر چیز باید توجه داشت که از همان روزی که پیامبران (علیه السلام) برای هدایت بشر مبعوث شدند، حزب شیطان هم برای مقابله با آنها و خنثی کردن برنامه ها و فعالیتشان دست به کار شده در هر زمانی و هر جامعه ای متناسب با شرایط آن حرکتهایی انجام داد و در آینده هم صورت خواهد داد.
مخدوش کردن چهره ی انقلاب
نسخه ای که استکبار جهانی برای ما پیچیده است و از همان سال های نخستین بعد از پیروزی انقلاب شروع به برنامه ریزی و اجرای آن نموده است، مخدوش جلوه دادن نظام اسلامی ما و یکسان انگاری آن با نظام قرون وسطی که بوسیله ی کلیسا (خصوصاً کلیسای کاتولیک) اداره می شد، می باشد.
مطابق این طرح اسلام بعنوان مانعی در برابر پیشرفت علم و دانش و صنعت و فنّ آوری معرفی می گردد، همچنان که بعنوان دیدگاهی ناکارآ و ناقص که نظام مبتنی بر آن توانایی حلّ مشکلات جامعه و اداره ی آن را ندارد شناخته می شود و با برشمردن م?لفه هایی آن را دلیل همسانی این دو نظام- یعنی نظام اسلامی و نظام حکومتی مسیحیّت- قلمداد می کنند. تا از سویی تجارب مبارزاتی قرون وسطی با چنین نظامی را بهترین راه وانمود کنند و از سویی ادعا کنند، آنچه برای آن نظام اتفاق افتاد، برای این نظام هم خواهد افتاد.
اولین وجه شباهت، چنین بیان می شود: کسانی در آن زمان به نام دین بر مردم حکمرانی می کردند. اکنون نیز وضع بر همین منوال است، چرا که عده ای می خواهند به نام خدا و دین بر مردم حکومت کنند. پس وجه مشترکی بوجود آمد. سپس می افزایند: سخت گیری هایی که آن گروه در مورد افکار و عقاید خود می کردند، این عده نیز اعمال می کنند. آنها مخالف آزادی فکر و اندیشه بودند و مخالفین با افکار کلیسا را زندانی، محاکمه و یا اعدام می کردند. اینها نیز چنین اعمالی روا می دارند.
پیشنهاد پروتستانتیسم برای جامعه ی ما
واکنش جهان غرب برای مبارزه با آن نظام در گام اول، نهضت اصلاح دینی یا «پروتستانتیسم» بود، یعنی در بین خود کشیش ها و رجال دینی کسانی رفتار کلیسای کاتولیک را تقبیح نموده و گفتند: این شیوه، مسیحیت واقعی نیست و ما باید به مسیحیت اصیل برگردیم و پیشنهاد کردند، باید مذهب بگونه ای مطرح شود که در آن حکومت نباشد و به کار سیاست نپردازد و فقط وظیفه اش برقراری روابط بین خدا و فرد باشد و بدین ترتیب به مبارزه با روحانیت رسمی مسیحیّت پرداختند (این در واقع آغاز فکر پروتستانتیسم است که مارتین لوتر ابتدا مطرح و بعد کالون و دیگران به صورت های مختلف دنبال کردند و فرقه های پروتستان بوجود آمد. )
بهرحال در نظام اسلامی ما نیز چنین القاء می شود که: خلط بین دین و سیاست و قرار دادن دین بعنوان اساس حکومت ، فرجامی نیک تر از آنچه برای کلیسای کاتولیک واقع شد، نخواهد داشت و شکستی عظیم برای اسلام به وجود خواهد آورد. پس همان بهتر که برای نجات دین حساب آن را از سیاست جدا کنیم.
از طرفی ورود در سیاست قداست روحانیت و متدینین را می شکند چرا که اولاً: سیاست دغل بازی های خاص خود را دارد، و ثانیاً: با دخالت این گروه چه بسا نابسامانی ها و نارسائی هایی بوجود آید که پیامدهای منفی آن دامنگیرشان شود و حرمت روحانیت در جامعه را زایل گرداند، پس خوب تر آن که اینها فقط به رابطه ی با خدا و موعظه مردم بپردازند و کارهای سیاسی را به اهلش واگذارند.
بخش اعتقادات شیعه تبیانمنبع:
مشکات هدایت ؛ آیت الله مصباح یزدی
[ چهارشنبه 91/3/24 ] [ 12:2 صبح ] [ جلال ]
انحراف در عقیده!
شیعیان قائل به امامت امیرالمومنین(علیه السلام) پس از رسول اکرم(صلی الله علیه واله و سلم) هستند و مقام امیرالمومنان را مخصوص از جانب رسول اکرم(صلی الله علیه واله و سلم) و نیز خداوند متعال می دانند.
در این میان برخی از گروه های افراطی در میان شیعیان ظهور کردند که، عقاید باطلی را ترویج می دادند تا جایی که برای برخی از مسلمانان امر مشتبه گردید که گروه های انحرافی، همان شیعیان هستند و عقاید افراطی آنها همان عقاید شیعیان واقعی است! بر این اساس شیعه را رافضی یعنی از دین بیرون شده خواندند و خود را، اهل سنّت یعنی عاملان به سنّت و سیره ی رسول اکرم(صلی الله علیه واله و سلم) تصور نمودند. چرا که بسیاری از عقاید افراطی گروه های انحرافی با نام شیعیان در بلاد منتشر شده بود و این توهم را پدید آورده بود که، شیعه جزء همان گروه های انحرافی نیستند. حال آنکه شیعیان حقیقی از این جماعت افراطی، تبرّی می جویند و عموم آنها را کافر ، مرتد و نجس میدانند و در تمامی کتب فقهی و رسائل علمیه خود، آن ها را در شمار کفّار می آورند.
زیرا عقاید فاسد و باطلی را دارا می باشند و از عقاید ناب و خالص شیعه فاصله گرفته اند. این نوشتار می کوشد از مهمترین این گروه های انحرافی، یعنی غلات را معرفی نماید که جزء همان فِرق انحرافی و ضاله ای هستند که خود را به شیعیان منتسب می نمایند و این شبهه را پدید آورده اند که شیعه جز غلات نیستند و حال آنکه خود شیعیان از همان ابتدا، و حتی در زمان خود امیرالمومنان(علیه السلام) ایشان را کافر و خارج از دین می دانسته اند!
غلات یک گروه انحرافی!
غلات یعنی غلو کنندگان که در مورد شأن و جایگاه حضرت علی (علیه السلام) دچار غلو و افراط شده اند. خود ایشان به گروه های مختلفی تقسیم شده اند که عبارتند از سبائیه، خطابیه، غرابیه، علیاویه و فحمسه و بزیغیّه و امثال آن ها مانند نصیریه که در قسمتی از شهرهای ایران و نیز سایر شهرها مانند موصل و سوریا متفرق هستند.
غلات و انحرافات عقیدتی!
عمده اعتقاد گروه های غلات آن است که همان طور که جبرئیل امین که از جمله ی ملائکه ی روحانی الهی است هنگام ظهور بر رسول اکرم (صلی الله علیه واله و سلم) خود را به صورت دحیه ی کلبی آشکار ساخت، معلوم می شود که ظهور روحانی و امر مجرد در قالب جسمانی و به صورت جسم محال نمی باشد. به همین دلیل خداوند متعال وقتی براساس حکمت حکیمانه ی خویش اراده بر ظهور ذات اقدسش نمود خود را در قالب هیکل جسمانی به بشر نشان داد که آن همان صورت و جسم امام علی(علیه السلام) بوده است. بر این اساس حضرت علی(علیه السلام) خود، خداست که به صورت جسمانی و در قالب بشری پیش چشم بشر هویدا شده است! (نعوذ بالله) به همین جهت مقام امام علی(علیه السلام) بسیار برتر و بالاتر از مقام مقدس رسول اکرم (صلی الله علیه واله و سلم) نیز می باشد و اطاعت پیامبر (صلی الله علیه واله و سلم) از حضرت علی(علیه السلام) نیز واجب شمرده می شود!!
غلات و امام علی (علیه السلام)!
ظهور و پیدایش این گروه های انحرافی از زمان خود امیرالمومنان علی(علیه السلام) بوده است. گروه هایی به اغوای شیاطین جن و انس، از همان ابتدا به این عقاید قائل بوده اند. حضرت علی (علیه السلام) خود جمعی از اهالی هند و سودان را که در نزد ایشان اقرار به الوهیت آن حضرت نمودند، پس از آنکه پند و اندرز به آن ها ثمره و فایده ای نبخشید، امر فرمودند که در چاه های دور به طریقی که در اخبار ثبت شده است، به هلاکت رساندند که شرح مفصل این مطلب در کتب حدیثی از جمله بحارالانوار علامه ی مجلسی (ره) به تفصیل آمده است. پس از امیرالمومنین سایر معصومین (علیهم السلام) نیز آن ها را لعن نموده و از آنها بیزاری جستهاند.
امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: پروردگارا من بیزارم از طایفه ی غلات، مثل بیزاری جستن عیسی از نصاری. پروردگارا مخذول و خوارگردان ایشان را و احدی از ایشان را یاری نفرما؛ اللهم إنی بری ء من الغلاة کبراءة عیسی بن مریم من النصاری اللهم اخذ لهم ابداً و لا تنصر منهم احداً. همچنین در خبر دیگر است که آن حضرت فرمودند: یهلک فی اثنان و لاذ نب لی محبّ مفرط و مبغض مفرط انا لنبراء الی الله ممنّ یغلوا فینا فوق حدنا کبراءة عیسی ابن مریم من النصاری؛ دو طایفه درباره ی من هلاک می گردند و مرا گناهی نیست. یک طایفه آن هایی هستند که در محبت من افراط می کنند و غلو بسیار می نمایند و طایفه ی دیگر کسانی اند که بغض و عداوت بی جهت به من دارند. به درستی که ما بیزاری می جوییم به سوی خداوند از کسانی که غلو می نمایند در حق ما و ما را از حدّ خودمان تجاوز می دهند مانند بیزاری عیسی ابن مریم از نصاری.
طرد غلات با قرآن!
بر اساس فرمایش خود معصومین(علیهم السلام) شیعیان حقیقی همواره از غلات بیزاری جسته اند و در کتاب های فقهی علمای شیعه حکم به نجاست و کفر غلات داده شده است. هم چنین در کتاب های کلامی و عقاید شیعیان حقه استدلال های قرآنی و محکمی نیز، مبنی بر انحراف غلات آمده است که به برخی از آن ها اشاره می شود. از جمله در سوره ی مائده خداوند متعال می فرماید: قل یا اهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم غیر الحقّ و لا تتّبعوا أهواء قوم قد ضلّوا من قبل وأضلوّا کثیراً و ضلوّاعن سواء السّبیل؛ بگو (ای پیامبر) ای اهل کتاب در دین خود به ناحق غلو نکنید، غلو ناروا و باطل (مانند غلوهای نصاری درباره ی حضرت مسیح و یهود درباره عزیر) و از پی خواهش های آن قومی که خود گمراه شدند و بسیاری را نیز گمراه کردند و از راه راست دور افتادند، نروید.(مائده/77)
براساس این آیه ی شریفه غلو کردن در حق اولیای الهی و بالاتر مقام ایشان تا حد الوهیت مذموم و مورد ردّ قرآن کریم است.
هم چنین نقل است از زرارة بن اعین از موثقین شیعه که گفت: خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کردم مردی از اولاد عبدالله ابن سبا قائل به تفویض است. حضرت فرمودند: تفویض چیست؟ عرض کردم می گوید: خدای عز و جل محمد و علی را آفرید پس امور عباد را به ایشان سپرد، پس ایشان خالق و رازق و زنده کننده و میراننده هستند. حضرت فرمودند: دشمن خدا دروغ گفت. سپس فرمودند وقتی که بر گشتی، این آیه را برای او بخوان که خداوند متعال فرمود: أم جعلوالله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم قل الله خالق کلّ شیء و هو الوحد القّهار؛ آیا مشرکان برای خدای تعالی شریکانی قرار دادند که آن ها هم مانند خدا چیزی خلق کردند و برایشان خلق خدا و آنها مشتبه گردید و ندانستند که آفریده ی خدا کدام است و آفریده ی شرکاء کدام. بگو (ای پیامبر) (هرگز چنین نیست) بلکه تنها خدای متعال آفریننده همه چیزهاست و اوست یگانه در الوهیت که همه ی عالم مقهور اراده ی اوست. (رعد/16)
بدین ترتیب معلوم می شود که فرقه ی انحرافی غلات مورد طرد خود ائمه معصومین و قرآن کریم بوده و لذا از طرف شیعیان نیز مطرود و مذومند.
سخن پایانی...
بی انصافی است فرقه ی انحرافی را که خود معصومین (علیهم السلام) از همان زمان امیرالمومنین علی (علیه السلام) مورد طرد و انکار قرار داده اند و به انحراف ایشان از عقاید صحیح شیعه گواهی داده اند، جزء شیعیان دانسته اند و انحراف آن ها از مسیر حق را به معنای طرد شیعه واقعی بگیریم! کاری که در طول تاریخ در حق شیعیان واقعی انجام شد و ایشان را معادل رافضی گرفتند!
بخش اعتقادات شیعه تبیان
منابع و مآخذ
1- شب های پیشاور- سلطان الواعظین
2- بحارالانوار- علامه ی مجلسی (ره)
3- تفسیرالمیزان- علامه ی طباطبائی (ره)
4- شرح نهج البلاغه- علامه ی جعفری (ره)
5- اصول کافی- شیخ کلینی(ره)
[ چهارشنبه 91/3/24 ] [ 12:1 صبح ] [ جلال ]
نقش مردم در تعیین رهبر
آیا می توان وظایف خبرگان را به مردم واگذار کرد؟
هر چند در قانون اساسی تصریح نشده که ولایت فقیه بر اساس نظریه ی انتصاب است ولی شواهدی بر پذیرفتن این نظریه وجود دارد. قبلاً اصل یک صدوهفتم قانون اساسی این بود: «هرگاه یکی از فقهای واجد شرایط مذکور در اصل پنجم این قانون از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته و پذیرفته شده باشد ...» در این جا پیش بینی شده بود که اگر مردم مرجع و رهبر را با رأی اکثر قبول کردند، رهبری او مشروع و مقبول است و دیگر نیاز به خبره و کارشناس نیست، همان طور که در مورد حضرت امام (ره) چنین شد.
البته این فرض در مسائل اجتماعی بسیار کم اتفاق می افتد. باید انقلابی با سی سال تلاش و سابقه و مقدمات صورت بگیرد تا مردم، رهبر اصلح را انتخاب کنند. فرض این مسأله در چنین مواردی ممکن است، اما همیشه میسر نیست و طبعاً در اوضاع و احوال عادی کاندیداهایی که برای رهبری انتخاب می شوند بیش از یکی خواهند بود و بناچار باید بین آنها ترجیح داده و یک مقام رسمی این ترجیح را اعلام کند.
اگر این ترجیح را به مردم واگذار کنیم، با توجه به اینکه مردم میان خودشان اختلاف دارند، یعنی یقین ندارند، حال اگر بیایند کسی را تعیین بکنند، این کار یقین آور نیست. البته گاه ممکن است خود مردم مستقیماً به طور غیر رسمی کسی را بشناسند و همه مردم یا اکثر آنان درباره او اتفاق نظر داشته باشند، اما در غیر این موارد، ارزش مراجعه به آرای عمومی بسیار کمتر از رأی خبرگان است؛ زیرا چنین کاری مثل این است که برای یافتن طبیب حاذق و اصلح از عابرین کوچه و بازار بپرسیم و بعد هر چه را اکثر مردم گفتند عمل کنیم. آیا این راه بهتر ما را به واقع می رساند یا اینکه اگر به جامعه پزشکان رجوع کنیم و از آنها بخواهیم که حاذقترین پزشک را به ما معرفی کنند؟ یقیناً مراجعه به متخصصان و طبیبان راهگشاتر است. اساساً وقتی ما انتخاب رهبر و ولیّ امر را یک مسأله دینی تلقی کنیم باید دلیل قویتری در پیشگاه خدا داشته باشیم.
نظریه انتصاب و نقش مردم در تعیین رهبر
اگر خواستیم بر اساس مبنای انتصاب نقش مردم را تعیین کنیم و بگوییم مردم به جای خبرگان، این نقش را بر عهده گیرند، آیا این کار صحیح تر است؟
به نظر می آید این کار دور از واقع باشد. به نظر خردمندان اگر ابتدا پزشکان حاذق و امین را شناسایی کنیم و سپس آنها از میان خود، اصلح را انتخاب کنند اطمینان بخش و عقلایی تر است. می دانیم در شهر پزشکانی هستند که در طول معاشرتی که با آنان داشته ایم به صداقت و درستکاری شان پی برده ایم؛ تشخیص این کار برای مردم ممکن است. این گونه پزشکان را مردم انتخاب می کنند، تا آنان بهترین و ماهرترین پزشک را از میان خود انتخاب کنند. اگر چنین انتخابی صورت گرفت برای مردم اطمینان بخش است.
این گونه انتخاب از سوی مردم (انتخاب متخصصان متعهد) کار مشکلی نیست، اما انتخاب اصلح و اعلم از میان آن همه خبره و متخصص با رأی اکثر، کاری دقیق و تخصصی است.
اگر در انتخابات ریاست جمهوری و نیز تمام انتخابات دیگر، چنین روشی پیاده شود به نظر ما اصلح است و اگر بتوانیم یک نظام انتخاباتی پیاده کنیم که بتدریج متخصصان شناسایی شوند و اصلحشان انتخاب گردد، بسیار مناسب است. در همه جا می توانیم این کار را بکنیم، حتی برای انتخاب ریاست جمهوری، وزرا، قضات و همه ی مس?ولین کشور. این کار، شدنی است اما در اوضاع و احوالی که ما زندگی می کنیم- خصوصاً که فرهنگ غربی در جامعه ی ما نفوذ کرده- تغییر روش انتخابات مشکل است.
البته در کشور ما، یک چشم ناظر، بینا و بیداری فوق ریاست جمهوری و نهادهای دیگر هست که ما بیشتر به آن اهتمام داریم، که تا حدود زیادی مشکلات انتخابات به شیوه ی غربی را رفع می کند؛ یعنی اگر در مراتب پایین تر اشتباهی واقع شود، به سبب نظارت آن مقام بالاتر چندان مهم نیست.
بر اساس اصول اسلامی، صحیح تر این است که انتخاب سایر مقامات نیز چند مرحله ای باشد و هر کس واقعاً در موضوعی شهادت بدهد که صلاحیت تشخیص آن را دارد و در موضوعی که صلاحیت و تخصص ندارد، شهادت و رأی ندهد. در این صورت، قطعاً مصالح جامعه بهتر تأمین می شود و از هر جهت نیز عقلایی است و با موازین شرعی بیشتر مطابق است، ولی این کار نسبتاً سخت است و در حال حاضر جامعه ی ما آمادگی اجرای آن را ندارد.
بخش اعتقادات شیعه تبیان
منبع :
مشکات هدایت ، آیت الله مصباح یزدی ، ص 127-125
[ سه شنبه 91/3/23 ] [ 11:52 عصر ] [ جلال ]
آسیبهای عبادت و دینداری.
یکی از آسیبهای عبادت و دینداری اینه که عبادت و دینداری انسان فصلی،عاریهای و مدّت دار باشه ببینید تعبیر قرآن چقدر جالبه
ادامه مطلب...[ جمعه 91/3/12 ] [ 1:14 عصر ] [ جلال ]
::